يادداشت ها

فرصتي تاريخي براي رساندن فرياد حق خواهي و آزادي خواهي ملت آزربايجان به گوش جهانيان

پنجشنبه 12 بهمن 1391

چند روز اخير خبري در خصوص ايجاد پئتيشني براي محكوم كردن نقض حقوق آزربايجاني ها در ايران و رسيدگي آن از طرف كاخ سفيد، در صورت رسيدن امضاء كنندگان پئتيشن به حد نصاب تا مورخه 24 بهمن، به گوش رسيد. اگرچه ظاهر امر تنها نشانگر مطرح شدن اين امر در كاخ سفيد مي باشد، اما حقيقت اين است كه اين مورد مي تواند مقدمه اي براي رساندن هر چه بهتر فرياد آزادي خواهي ملت آزربايجان به گوش جهانيان باشد، فرصتي كه تاكنون با اعمال نفوذ لابي قدرتمند فارسيسم، از دست آزربايجانيان سلب شده و موجب بايكوت صداي آنان شده بود. لذا وظيفه هر آزربايجاني مي باشد كه با امضاي پئتيشن مذكور و نيز پخش خبر آن گامي بزرگ در مطرح شدن مسئله آزربايجان در سطح جهاني اقدام كند. همچنين در مورد امضاء پئتيشن لازم به ذكر مي باشد، دوستان عزيز مي توانند، با ايجاد يك ايمئيل براي تك تك اعضاي خانواده، حساب كاربري در سايت كاخ سفيد ايجاد كرده و نسبت به امضاي پئتيشن مذكور اقدام كنند و محدوديتي در ايجاد ايمئيل و حساب كاربري مربوط به آن ايمئيل در سايت كاخ سفيد، براي افراد خانواده وجود ندارد.

آدرس پئتيشن در سايت كاخ سفيد

عكس راهنماي ايجاد كاربري و امضاي پئتيشن



بؤلوم :
یازار : محمد امين

شيوع تفكر فاشيسم و حذف اشخاص و نظرات مخالف به هر روشي؛ در جامعه فارسي زبانان!

جمعه 15 دی 1391

 

چند روز پيش براي ارسال يكي از پست ها در وبلاگ، نياز به استفاده از يك سايت به منظور ارسال عكس داشتم تا بتوانم عكسي را در مطلبي كه به وبلاگ اضافه مي كنم، ضميمه كنم. براي همين منظور يك سايت به زبان انگليسي پيدا كردم، اما به دليل مشكلاتي كه در هنگام لينك دادن پيش آمد، پشيمان شده و به سراغ يك سايت فارسي زبان به نام "آپلود فارسي" رفته و عكس مورد نظر را در آن سايت آپلود و لينك آن را در وبلاگ اضافه كردم. اما جالب آن است كه پس از دو روز با مراجعه به وبلاگ مشاهده كردم كه عكس آپلود شده از سايت مذكور حذف گرديده است!

بدين ترتيب با اين اتفاق و تجربياتي كه در چند سال فعاليتم در فضاي مجازي داشتم، متوجه شدم بيماري فاشيسم و حذف نظرات و اشخاص مخالف به هر قيمتي، يك بيماري همه گير ميان جامعه فارسي زبان مي باشد و محدود به سايت بالاترين كه در سالهاي اخير حساب كاربري فعالين هويت طلب آزربايجاني را حذف كرده و مي كند، و يا اشخاصي كه در شبكه هاي اجتماعي، با هر روشي اقدام به حذف افكار و اشخاص مخالف خود مي كنند، نمي شود. و اين ملت راه درازي براي رسيدن به دموكراسي و تحمل نظرات مخالف خود را دارد. و در نتيجه اين بيماري است كه كشور ديگر فارسي زبان و دوست و برادر "افغانستان" سالهاست كه روي آرامش را نديده و طرفين مخالف با انواع روشها سعي در حذف ديگري را دارند.

 



بؤلوم :
یازار : محمد امين

شاملوي ديگر ستيز

پنجشنبه 14 دی 1391

 

 " ...

نام كوچك من عربي ست

نام قبيله ئي ام ترك

كنيت ام پارسي.

نام قبيله ئي ام شرمسار تاريخ است

ونام كوچك ام را دوست نمي دارم"(احمد شاملو در شعر «در جدال با خاموشي»)

 تفكر ناسيوناليسم افراطي ايراني كه نزديكي آن با فاشيسم بسيار واضح مي باشد و اساس آن بر ديگر ستيزي (علي الخصوص ترك ستيزي و عرب ستيزي) و حقير شمردن ديگران مي باشد، باعث به وجود آوردن انسانهايي با اذهان بيمار و خطرناك شده است. طوري كه اكثريت ايراني ها با چنان نفرتي از "ديگري" (ترك و يا عرب) ياد مي كنند كه گويي تمام بدبختي هاي آنان از اين "ديگر"-ان بوده و اگر آنان نبودند، اين ايراني هاي آريايي نژاد و پارسي زبان در سرزميني بهشت مانند زندگي مي كردند. و جالب است تمام طبقات اجتماعي و حتي روشنفكران، نويسندگان و شاعران نيز در ميان اين انسانها حضور دارند. روشنفكراني چون كسرويها و افشار يزدي ها شناخته شده هستند، اما شايد كمتر كسي بداند كه شاعراني نيز از اين امر مستثني نبودند و اگر نيك بنگريم خواهيم  ديد شاعران محبوب ما نيز در ترك ستيزي و عرب ستيزي كم از ديگران نداشتند.

براي نمونه محمد تقي بهار كه يكي از شاعراني بود كه در دوران كودكي از روي جهالت به وي علاقه داشتم؛ اما وقتي افكار مريض اين شخص را در خصوص ملتم مطالعه كردم، اين حب تبديل به نفرت و كينه گرديد. يكي ديگر از اين اشخاص نيز كه هنوز ناشناخته مانده و براي همين، بعضي دوستان نيز به وي علاقه داشته و حتي عشق مي ورزند، احمد شاملو مي باشد. اين شخص كه هميشه در اذهان ما به شكل پيرمردي با چهره مظلوم و موهاي آشفته و سپيد تداعي مي شود، و اشعاري نيز كه اكثرا هيچ مفهومي ندارند و صرفا به خاطر نامفهوم بودن، جذاب به نظر مي آيند(!)، در خصوص نام تبارش اظهار داشته است كه اين نام شرمسار تاريخ مي باشد(!!!) و قطعا اين شرمساري نيز عمري با وي بود و از اين كه چنين تباري داشته است متنفر بود، چرا كه يك عمر مايه شرمساري وي شده بود!

نمي دانم چرا شاعران اين ملت نيز با گذشت هزار سال همچنان دنباله روي فردوسي ها هستند! و يا روشنفكراني كه بايد به وظيفه انساني خود عمل كرده و انسان را محور ارزش گذاري بدانند و نه خاك و چهارچوب هاي سياسي را، چنين ديگر ستيز مي شود. آيا اين زبان (فارسي) چنين انسانهايي پديد مي آورد و يا حاكميت ها و سياستهاي آنها؟!!!



بؤلوم :
یازار : محمد امين

نظر دكتر شريعتي در رابطه با خودآگاهي و استحمار

دوشنبه 14 آذر 1390

چند وقت پيش بنا به دلايلي به نظرات دكتر شريعتي در رابطه با "خودآگاهي و استحمار" علاقه‌مند شده و مطالبي در اين خصوص مطالعه كردم. جالب اين بود كه اين نظرات دكتر اگر چه در رابطه با نگرش غربي‌ها نسبت به مسلمانان و مخصوصا ايراني ها بود. اما با اندكي دقت مي توان به خوبي دريافت، اين سخنان توصيف كننده امروز يك فرد آزربايجاني مي باشد!

فردي كه خود را در بحران هويتي گم كرده، فردي كه به افتخارات، به ادبيات، به زبان و تاريخ و ارزش هاي خود پشت كرده و به داشته هاي ديگري افتخار مي كند!

فردي كه در مقابل توهين ها و تحقيرها، نه تنها عكس العملي نشان نمي دهد، بلكه خود نيز به دامن او پناه برده و حتي در اين راه از او پيشي مي گيرد!


... " اول مذهبمان، ادبياتمان، فكرمان، گذشته مان، تاريخ مان و اصلا نژادمان را، و همه چيزمان را چنان تحقير كردند، و ما را به قدري آدم هاي دست دوم حساب كردند، كه ما نشستيم خودمان، خودمان را مسخره كرديم.

در عوض خودشان را آنقدربرتر و بالاتر و عزيزتر نشان دادند، به ما باوراندند، كه ما تمام تلاش و دعوت و آرزو و مبارزه مان براي نوكري فرنگ [فارس] شد، تا اين كه اداي آنها را دربياوريم، شبيه به آنها حركت كنيم، حرف بزنيم، راه بريم! حتي تحصيل كرده دانشمند ما از اين كه زبان فارسي [تركي] را از ياد برده، افتخار مي كند، ...


آدم اين قدر دربي شعوري افتخار بكند، در ندانستن، در فراموش كردن؟! خيلي عجيب است؛ نه اين كه در فرا گرفتن زبان فرنگي [فارسي] افتخار بكند؛ در اين كه زبان خودش يادش رفته و بعضي چيزها را نمي داند، افتخار مي كند! تا اين حد عاجز و ذليل! اين كه ديالكتيك «سوردل» است، ديالكتيك سوردل ديالكتيك بچه است. بچه وقتي كه مادرش مي‌راندش، دعوا و تحقيرش مي كند، ناراحت است و براي اين كه از حمله هاي مادر در امان بماند، به خود مادر پناه مي برد؛ اين ديالكتيك سوردل است!

نژاد برتر، ملت برتر، و حتي آدم برتر، براي اينكه قوم و ملت يا آدمي را به زير مهميز قدرت و تسلط خويش بكشد، تحقيرش مي كند. به قدري مذهبش را، ايمانش را، فكرش را، شخصيت هايش را، گذشته اش را، همه چيزش را تحقير مي كند، كه او براي اين كه از مسير تهمت ها و تحقيرهاي او، از جايي كه هميشه به وسيله او تحقير مي شود، فرار كند، به دامن خود او پناه مي برد، و خودش را به شكل او در مي آورد، كه ديگر در مسير تهمت هاي او نباشد.

...
اين ها همه، به خاطر اين است كه ايمان به خويشتن را، عوامل گوناگون، از آدم مي گيرد، و تنها چيزي كه ايمان به خويشتن را براي آدم فراهم مي كند، «خودآگاهي» است، يعني، در مرحله اول من بفهمم كه مربوط به چه نژادي، به چه مليتي، به چه تاريخي، چه فرهنگي، چه زباني، چه ادبياتي هستم، و به چه افتخارات، نبوغ ها، ارزش هايي وابسته ام. اين يك بازگشت به «خودآگاهي» است. ... (خودآگاهي و استحمار، دكتر علي شريعتي)

 



بؤلوم :
یازار : محمد امين

ضرورت ساخت بناي يادبودي در ميدان شهرداري تبريز (محل وقوع فاجعه) براي كتابسوزان ارتش شاهنشاهي در 26 آزر 1325

دوشنبه 7 آذر 1390

26 آزر امسال 66-مين سالگرد فاجعه كتابسوزان ارتش شاهنشاهي مي باشد. فاجعه اي كه به دنبال نسل كشي هولناك 21 آزر به وقوع پيوست و در آن كتابهايي كه به زبان مادري اين ملت نوشته شده بودند در آتش فاشيسم سوختند و فاجعه اي كه در آن "آنا ديلي" اين ملت در آتش شوونيزم سوخت.
در آن حادثه كساني دست به اين عمل زدند كه خود از كتابسوزان موهومي (و يا واقعي) 1400 سال پيش به دست اعراب مي ناليدند و هميشه يكي از عوامل بدبختي و عقب ماندگي و جهل خود را به اين حادثه نسبت مي دادند!
شايد بتوان گفت جامعه بشري در دوران مدرن، در خاطره خود تنها دو مورد از اين فاجعه سراغ داشته باشد. يكي مراسم كتاب سوزاني كه در 10 مه 1933 ميلادي در آلمان به دست نازيها انجام گرفت و در آن نزديك 25 هزار كتابي كه به تشخيص نازيها در آنها تضادي با ايدوئولوژي ناسيونال سوسياليسم نازيها وجود داشت، سوزانده شد و ديگري كتاب سوزان 26 آزر 1325 ه.ش در آزربايجان، كه در آن تعداد بي شماري از كتاب هايي كه به زبان تركي نوشته شده بود، سوزانده شد.
هر دو فاجعه توسط انسانهاي نژادپرستي انجام گرفت كه خود را از نژاد پاك آريايي دانسته و خود را برتر از تمام ملل جهان مي پنداشند. و به راستي كه چگونه پيروان هر دو مكتب اين برتري خود را نشان دادند!

حال كاملا به جا مي باشد، بناي يادبودي در مكاني كه آن فاجعه انجام گرفت، ساخته شود تا هميشه آزربايجاني ها به ياد داشته و بدانند، چه كساني دشمنان زبان، هويت و فرهنگشان بودند و هستند . دشمنان زبان و هويت و فرهنگ اين ملت در آن تاريخ چه كردند و اكنون چه مي كنند.



بؤلوم :
یازار : محمد امين

گفتمان هويتي تجددگرايانه در ايران

شنبه 28 آبان 1390

گفتمان هويتي تجددگرايان براي ايجاد يك سيستم دولت – ملت، در دوران پهلوي اول به گفتمان هويتي غالب تبديل شد و تجدد طلبان در گفتماني كه عرضه كردند، خواهان همسان سازي و همشكلي تمام ساكنان ايران و فارسيزه سازي  آنها شدند. و از آن زمان تاكنون گفتمان غالب در ايران مي باشد. اگر چه در اوايل به نظر مي رسيد انقلاب 57 با ارائه تز امت گرايانه اسلام نقطه پاياني به اين نوع گفتمان كه بر پايه انكار و حتي امحاء هويت‌هاي ملي محلي در ايران بود، باشد. اما چنين نشد و همان سياستها با شدتي متفاوت ادامه يافت.
اما حقيقت اين است كه ملت سازي مستلزم امحاي خرده هويت ها نيست. و "روند ملت سازي مستلزم تعريف مجدد هويت هاي خرده ملي و شكل گيري هويت ملي بزرگتر است. براي دسترسي به اين مهم، لزومي به نابود كردن هويت هاي كوچكتر نيست. ..."(1)

آيزايا برلين در اين خصوص معتقد است: "همشكل سازي كامل مردم، كه از خواسته هاي برنامه هاي جزمي است، تقريبا هميشه راهي به سوي خشونت و وحشيگري است."(2)

"انسانيتي كه از موجودات يك شكل و يك نوع تشكيل شده باشد، بدترين نوع از هرگونه توتاليتاريسمي است.

اين مكانيسم هاي قومي جاري، آگاهي يافتن‌ها و شكل‌گيري‌هاي جديد سياسي نيستند كه صلح جهان را تهديد مي كنند و سبب كشتارها مي‌شوند، بلكه مقاومت‌ها يا تعصبات كوركورانه برخي دولت‌هاي موجود كه به شكل‌هاي نهادينه منسوخ چسبيده‌اند، سبب اين مسائل مي‌شوند. حقوق مردم و حقوق اقوام هنوز پايه‌گذاري نشده است. با وجود اين گروهي كه از اصول پايه‌اي روشن هستند. اين اصول پيش از هر چيز ايجاب مي‌كنند كه وجود هر يك از گروه‌هاي قومي، حقوق آنها در دستيابي به زمين، مديريت بر سرزمين، حفظ فرهنگ و زبان آن قوم، به رسميت شناخته شوند."(3)

در ادامه مروري به گفتمان هويتي تجددگرايانه دوران پهلوي خواهيم داشت و نشان خواهيم داد كه آن گفتمان هويتي هنوز هم گفتمان هويتي غالب در ايران مي باشد و با وجود تغييرات راديكال در نوع سيستم حكومتي، تغييري در گفتمان هويتي حاكميت در ايران به وجود نيامده است.

عبدالله رمضان زاده در رابطه با اين گفتمان معتقد است: "در گفتمان روشنگري حكومت پهلوي، ناسيوناليسم ايراني بر پايه شعار«وحدت ملي در گرو وحدت زباني»، براي تثبيت حاكميت خود در انديشه حذف تمايزات فرهنگي اقوام و همگون سازي فرهنگي و طي فرآيند ملت سازي از طريق تاكيد بر پوشش و گويش واحد با پررنگ كردن عنصر فارسي در هويت ايراني در سرتاسر فضاي سرزميني بود. ستايش ميراث فرهنگي ايران باستان (باستان گرايي) و ادبيات فارسي، اسطوره سازي، استحاله اقوام و فرهنگ هاي ديگر با تحقير قوميت ها، سركوب تحركات قومي، تحقير بخش هاي تاريخ اسلامي ايران و ترويج فرهنگ غربي، مهم ترين سياست هاي حكومت پهلوي براي مواجهه با تنوع فرهنگي در ايران به شما مي رود."(4)

عناصر اصلي سازنده مليت ايراني در گفتار ايراني متجدد، عبارتند از:

زبان فارسي، نژاد آريايي، پيشينه مشترك تاريخي، ميهن دوستي و شاه پرستي. در پروژه تجدد، سوژه ايراني با تكيه بر عناصر ياد شده و به كارگيري ماشين يكسان سازي و بهنجارسازي خلق شد و هويت ايراني عصر تجدد پديدار گشت. صنعت يكسان سازي، وظيفه امحاي تفاوت هاي زباني، نژادي، قومي و فرهنگي و جايگزين كردن زبان، فرهنگ، ادبيات، هنر، قوميت و نژاد مشترك و واحد را بر  عهده داشت، و صنعت بهنجارسازي، مسئول ايجاد ساز و كارهاي خاص براي دروني كردن هنجارهاي جديد بود.(5)

نظريه پردازان اين تفكر چنان به افراط گراييدند كه سخن از «نژاد پاك آريايي» راندند و بر زبان و ادب فارسي به عنوان تنها ستون فرهنگ ايراني تاكيد گزاف ورزيدند. ... آنان حفظ و استمرار فرهنگ و ميراث تمدني ايراني را در گرو التزام به انديشه اي مي انگاشتند كه اركان آن عبارتند از (6)

  1. فرهنگ باستان
  2. نژاد آريا و زبان فارسي
  3. حذف و استحاله فرهنگ هاي قومي و محلي
  4. التزام به معيارهاي فرهنگ و تمدن غربي
  5. مقابله با اسلام

 

الف. زبان فارسي

در پروژه هويت سازي ملي تجددگرايان، زبان فارسي ركن اصلي مليت ايراني را تشكيل مي داد. زيرا از نظر آنان، هر گاه «نژاد قومي را به بناي بزرگي مانند كنيم، زبان يك ستون استوار آن بنا» مي باشد. به علاوه آنان عقيده داشتند كه «زبان بزرگترين رابطه الفت و اتحاد و پيوستگي و محكم ترين وسيله و پيوند وحدت ملي و نزديكي و يكرنگي هر قوم به شمار مي رود». همچنين در يكي از گزارش هاي وزارت امور خارجه [دوران پهلوي اول] تصريح شده است كه «در عصر حاضر، ملت فقط به جماعت هم زبان اطلاق مي شود و پنهان نيست كه بزرگترين رابطه بين مليت و محكم ترين وسيله قوميت يك ملت، همانا اتحاد لسان و يگانگي زبان آن ملت است. ...»

در حوزه جغرافياي سياسي ايران، گروه هاي مختلف زباني قرار داشتند. در پروژه هويت سازي تجددگرايان، نخست اصل وجود گروه هاي زباني ناديده گرفته شد، دوم، ترويج زبان فارسي به عنوان زبان ملي پذيرفته شد. ايرانيان يك زبان داشتند، و از ابتداي خلقت به همان زبان – يعني زبان فارسي – تكلم مي كردند. در كتاب سوم ابتدايي، زبان ايرانيان فارسي گفته شده و دانش آموزان به يادگيري زبان وطن و مادري شان ترغيب و تشويق شده اند. ... به علاوه در جاي ديگري از شاهنامه فردوسي كه بزرگترين «داستان ملي» ايرانيان است، به عنوان «ضامن زبان و مليت ايراني» ياد مي شود. بدين ترتيب زبان فارسي را، زبان مادري و «زبان ايراني» ناميده و براي گسترش آن كوشش زيادي كردند. همچنين رضا زاده شفق درباره اهميت و جايگاه زبان فارسي در مليت ايراني مي گويد: «اگر چه زبان تنها عامل مليت نيست و براي قوام و قوت مليت عوامل متعدد ديگر لازم است ... با اين همه زبان واقعا در اين مورد بسيار موثر و مهم است و بي جهت نيست كه بعضي از دانشمندان زبان را اساس مليت شمرده اند»

زبان فارسي در پروژه هويت سازي، «خودي» محسوب مي شد، كه اغيار و بيگانگي و موجوديتش را تهديد مي كردند. دستگاه غيريت سازي، همه زبان هاي غيرفارسي را غير زبان ملي ايرانيان مقوله بندي كرد. نامه ايران باستان در اين باره نوشت: «دم از پارسي پرستي و ايران دوستي زدن و سخنان تازي و ديگر بيگانگان را گفتن و نبشتن آهن سرد كوفتن است. ما مي خواهيم در سايه شاهنشاهي پهلوي، ايران نو را چون ايران باستان بياراييم و شكوه ديرين اين كشور را دگرباره بدو باز دهيم ... دوران پهلوي روز  بازار پارسي پهلوي نباشد، پس كدام روزگار خواهد بود و اگر پلي براي پيوند ايران باستان و ايران نو باشد همين پارسي خواهد بود و بس». اين روزنامه در شماره ديگري، با حمله به كساني كه با بيرون انداختن اين توله‌هاي بيگانه مخالفند، به نقش زبان در نگهداري مليت ايراني در طول تاريخ مي پردازد و تصريح مي كند كه: « ... اگر پس از دست اندازي و تركتازي مغولان در ايران، همه ايرانيان گفتارشان به زبان تركي بود، آيا هنگامي كه گفتگو از (پان تركيسم) بود، ماها را ترك نمي دانستند ... ما از ته دل خواهانيم كه سخنان بيگانه مانند خود آن ها از كشور ما دور شود» بدين لحاظ مي توان گفت كه «غير» و ديگري، زبان تركي و عربي است كه بايد تمام نشانه ها و جاي پاي آن را در زبان فارسي زدود، و در مرتبه بعد، گويش به اين زبان ها را محو و نابود كرد. بر اين اساس، دولت طي متحدالمآلي به جاي كلمات بيگانه، مانند مملكت، وطن، بيرق ايران، قشون، به ترتيب كلمات كشور، ميهن، پرچم ايران و ارتش را پيشنهاد كردند. نام هاي بسياري از شهرها تغيير يافت و فرهنگستان ايران ماموريت يافت به جاي واژه هاي عربي و تركي، برابر فارسي برگزيند.(7)

اقدامات ياد شده از آن رو صورت مي پذيرفت كه در پروژه هويت سازي ملي ايراني، غيريت هاي زباني وجود داشت كه بايد محو مي شد و از بين مي رفت.
و بدين ترتيب بود كه زبان ترك و عرب تبديل به زبان غير و بيگانه شده و بايد از دايره ايرانيت خارج مي‌شد. چنانچه محمود افشار يزدي در مجله آينده به صراحت اعلام مي كند: «...مطلب از دو حال خارج نيست يا اذربايجاني ايراني هست يا نيست اگر هست ترك نميتواند باشد ..»(8)

" ... بدين ترتيب فارسي به زبان رسمي آموزش كشور تبديل و آموزش به زبانهاي محلي و انتشار كتاب و روزنامه به زبان غير فارسي ممنوع شد."(9)

در رابطه با نحوه محو كردن زبان هاي بيگانه‌اي كه در گفتمان هويتي تجددطلبان به وجود آمده بود، رولان برتون معتقد مي باشد: "زبان كشي كه يكي از اشكال قوم كشي است كه به از ميان بردن زبان يك جمعيت خاص محدود مي شود. گاه ديده مي شود كه دولت هاي مدرن به جاي استفاده از روش هاي سركوب‌گرانه (نظير ممنوعيت‌ها و مجازات‌ها و غيره)، كه ممكن است به عنوان مخالفت با حقوق بشر مورد انتقاد قرار بگيرند، دست به آموزش اجباري يك زبان ديگر به‌جز زبان قومي كه بالطبع زبان رسمي دولت است، بزنند. به اين ترتيب اين امر نوعي سياست توسعه فرهنگي به حساب خواهد آمد، براي مثال آنچه چين در تبت انجام داد. مزاياي آموزش اجباري مي تواند به شكلي يكسان به جمعيت‌هاي بومي – اقوام بدون دولت يا اقيلت هاي مرزي – و همچنين به مهاجران برسد.(10)

و حقيقت اين است كه، " ... ايران سرزميني است با اقوام مختلف كه هر يك از زبان و گويش و سنت هاي خاص خود برخوردارند، از اين رو بر اين سرزمين هيچ قوميت و زبان واحدي را نمي توان تحميل كرد. ... ناسيوناليسم رضا شاه نه تنها باعث وحدت ملي و انسجام دولت و ملت نشد، بلكه به تنفر مردم از دولت دامن زد و بحران مشروعيت رژيم را تشديد نمود.(11)

ب. نژاد آريايي

در پروژه هويت سازي متجددان، ملت ايران جامعه اي است كه از «اصل پاك و فرخنده آريايي به وجود آمده و عناصر نژادي ديگر، مدتي افزون از دو هزار و پانصد سال به تدريج در آن منحل شده اند» و امروز موجوديتي ندارند. متجددان عقيده دارند كه عناصر تازه وارد عربي و تركي و مغولي در نژاد آريايي تحليل رفتند و ايران اصالت و يگانگي خود را از دست نداد. دستگاه ايد‌ئولوژي دولت مطلقه پهلوي، از راه هاي مختلف بر وحدت نژادي و برتري نژادي ايرانيان پافشاري مي كردند. از نظر كتاب درسي تاريخ اول دبيرستان، نژاد سياه و نژاد سرخ در تمدن مقام مهمي ندارند و تقريبا وحشي هستند. نژاد زرد، اگر چه تمدنش قديم است، ولي در حال حاضر پويايي و سرزندگي ندارد، اما نژاد سفيد – كه ايرانيان جزو اين نژاد هستند – در حال زمين را در تصرف خود دارد و «تاريخ تقريبا منحصر به سرگذشت نژاد سفيد مي باشد. نژاد سفيد هم چند شعبه است، از همه مهمتر شعبه آريايي است».

همان گونه كه از شواهد مذكور بر مي آيد، در پروژه هويت سازي دولت مطلقه پهلوي، ايرانيان از نژاد آريايي دانسته شده اند. قائل شدن به عنصر نژادي در ساختمان مليت ايراني، در پرتو ايد‌ئولوژي‌هاي آن روزگار – به ويژه ايد‌ئولوژي نژادپرستانه جديد اروپا – صورت مي گرفت. قابل ذكر است كه در صورت اوليه هويت ملي ايراني در دوران مشروطيت، اساسا نشانه اي از قائل شدن به وحدت نژادي و منشا واحد نژادي به عنوان يكي از عناصر سازنده مليت ايراني ديده نمي‌شود. به علاوه نظر به اينكه در پروژه هويت سازي متجددان، ساير نژادها «غير» و بيگانه انگاشته مي شوند، عملا اصل وجودي آنها مورد انكار واقع مي شود. بدين معني كه نژادهاي ديگر در گستره تاريخ، در نژاد اصيل آريايي حل شده و از بين مي روند و اينك اثري از آن بيگانگان وجود ندارد. حل كردن معضل چندگانگي نژادي، به صورتي كه پيش تر گفته شد، اجتناب ناپذير است. زيرا نژاد را نمي‌توان از بين برد و يا آن را از مرزها بيرون راند. پس بايد صورتي تاريخي آفريد كه طي آن، نژادهاي بيگانه در نژاد اصيل ايراني منحل شوند و نابود گردند.

چنانچه اس. هال نيز در اين خصوص معتقد است: "... معمولا فرهنگ و هويت ملي بر اسطوره هاي بسيار قديمي مربوط به دوره افسانه اي و يك ملت پاك نژاد استوار است."(12).

 

ج. پيشينه مشترك تاريخي

تاسيس پيشينه تاريخي، جزء بسيار مهمي از پروژه هاي هويت سازي محسوب مي شود. زيرا از طريق تاسيس پيشينه، به ترتيبي گذشته بازسازي مي شود كه امروز و اكنون بازگو گردد. به تعبير ميشل فوكو، تاريخ، حال است كه به نام گذشته روايت مي شود. بدين ترتيب، در پروژه هويت سازي، آن بخش از تاريخ به عنوان مصالح در ساختمان مليت به كار مي رود، كه با شاكله عمومي بنا به همخواني و سنخيت داشته باشد، و در مجموع در ساماندهي به ايد‌ئولوژي رسمي، موثر و مفيد واقع شود. بنابراين، بخش هاي زايد و مزاحم كه پروژه هويت سازي را دچار پراكندگي و نارسايي مي كنند، در جريان بازسازي گذشته حذف مي شوند و در بهترين صورت، ناديده انگاشته خواهند شد. در اين بخش از پروژه، دستگاه يكسان سازي و بهنجار سازي نيز به نحو موثري به كار گرفته مي شود. زيرا از طريق به كارگيري ماشين يكسان سازي، همه تفاوتها و گسست هاي تاريخي مختلف زدوده مي گردد و تاريخي يكدست، يكنواخت، همجنس و با قطعاتي مشابه پديد مي آيد.(13)

در اين خصوص تورج اتابكي معتقد است: "... كار پاك سازي به طور طبيعي از حوزه زبان نيز فراتر رفت و به عرصه تاريخ ايران رسيد. با بازنويسي تاريخ، يك "ايران خالص" با هويت تاريخي ديرينه خلق شد، ايراني كه هيچ عنصر بيگانه و غير متمدن در درون مرزهايش نداشت. اين هويت نهايتا مبني بر قالب هاي منفي از غير ايرانيان بود. ترك ها و بعدها عرب ها كه در اين گفتمان ملي از آنها تعبير به "خطرهاي زرد و سياه" مي شد، آن "ديگران" لازم براي ساخت هويت جديد ايراني بودند. ...»(14)

دو هزار و پانصد سال گذشته يكسان و پيوسته، دقيقا محصولي است كه توسط ماشين يكسان سازي پروژه هويت سازي دولت مطلقه پهلوي ساخته و پرداخته مي شود. پس از اين، نوبت به ماشين بهنجار سازي مي رسد كه مخلوق واحد و همسان تاريخي را، به زيور ارزش هاي بنيادي بيارايد و از آن، هنجارهاي نو بيافريند، به طوري كه سوژه ايراني در طي اين فرآيند هويت سازي، برخوردار از گذشته‌اي به بلنداي تاريخ، درخشان و كاملا همبسته با امروز باشد. وجود دو خصيصه ناسيوناليسم و سكولاريسم در بنياد پروژه تجدد، در عمل محدوديت‌هايي را در تامين پيشينه تاريخي فراهم آورد. اين دو ويژگي قالبي با اندازه‌هاي مشخص پديد آورد كه با قرار دادن آن بر پهنه تاريخي ايران، بخش‌هايي بيرون از اندازه‌هاي قالب قرار مي گرفتند و عملا از تاريخيت منعزل شدند. به علاوه قالب با طراحي از پيش صورت گرفته، شكلي از تاريخ را به صورت پيراسته و آراسته نشان مي‌داد كه به كار تجديد بناي ساختمان مليت ايراني بيايد و با آن همقواره باشد.

ناسيوناليسم در كشورهايي مانند ايران و در دهه هاي آغازين قرن بيستم، از خصلتي آركائيستي و باستانگرا برخوردار بوده است. زيرا براي ايجاد حس وطن خواهي و سربلندي ملي، بايد به زمان‌هاي درخشان در گذشته‌هاي دور تمسك جست و به ايراني امروز گفت كه تو همان هستي، كه روزگاري پايه‌گذار مدنيت بزرگي بوده‌اي و بشريت به ايراني مديون است. همچنين به لحاظ نقش آفريني عنصر ايراني از خلوص كافي برخوردار نيست. بدين لحاظ براي تاسيس پيشينه تاريخي بايد سراغ تاريخ باستان ايران رفت و گذشته ايراني را در آن دوران جستجو كرد.(15)

در كل مي توان گفت اين تاريخ پردازي‌ها، دقيقا در جهت ساختن پيشينه‌اي قابل دفاع و در عين حال غرورآفرين است.

در پيشينه‌سازي پروژه هويت سازي، ايراني چند دوره مهم را به عنوان دوران افتخار پشت سر گذاشته است: نخست، عصر باستاني كه «بهشت گمشده ايراني» است، دوم، دوران «تجديد استقلال ايران» كه دوره هاي طاهريان، صفاريان و سامانيان را در بر مي گيرد و سوم عصر «تجديد مليت ايران» كه روزگار سلطنت صفويان را شامل مي شود.

پس پرداختن به تاريخ و مدد جستن از آن براي ساختن مليت و هويت ايراني، تدوين تاريخ ايران به اسلوب مورخان و مطابق دغدغه‌هاي علمي آنان نبود. تاريخ، سرگذشت اكنون بود و نه گذشته، در هيئت امروزي و صورت گذشته. (16)

ناسيوناليسم و پروژه ملت سازي كه در دوران پهلوي اول و گفتمان هويتي متجددان ظاهر شد، تاريخي را كه اكثر ساختگي و دور از واقعيت بود، به عنوان ابزاري براي پيشبرد پروژه ملت سازي و هويت سازي مورد استفاده قرار داد.

هابزباوم در اين رابطه مي گويد: "... [ملت و ناسيوناليسم] به رغم تازگي تاريخي شان، نوعي تداوم با گذشته مطبوع برقرار مي كنند و «تاريخ را چونان وسيله مشروعيت بخش اقدام خود و ساروج انسجام گروهي به كار مي گيرند» به زعم وي، اين تداوم اغلب جعلي است.(17)


د. ميهن دوستي و شاه پرستي

نجات مادر وطن از دست اجنبي ها و نا اهلان، هسته اصلي ناسيوناليسم ايراني در دوره پس از جنگ جهاني اول را تشكيل مي داد. دوره سلطنت مطلقه رضا شاه، بين ميهن دوستي و شاه پرستي، هم ذاتي در نظر گرفته شد و اين دو قرين يكديگر و دوقلوهاي ايراني در گستره تاريخ به حساب مي‌آمدند. در رابطه با اين مورد در كتابهاي درسي آن دوران نوشته شده: "پدران ما هميشه شاه پرست بوده اند و به فرزندان خود همواره مي گفته اند: اول خدا، دوم شاه. فردوسي مي گويد: چه فرمان يزدان چه فرمان شاه."(18)

در اين نگاه، هويت ملي همان مفهوم كهن ايرانشهر است كه نگاهبان آن نظام شاهنشاهي است كه در واقع مصداق فره ايزدي پادشاه ايران در دوره ساساني مي باشد و با پادشاهي تعين مي يابد.(19)

حال با دقت مي توان دريافت اگرچه در گفتمان هويتي حاكم در جمهوري اسلامي موارد ذكر شده براي گفتمان هويتي تجددطلبان دوره پهلوي اول با همان ويژگيها به طور كامل وجود ندارد، اما مواردي چون تكيه بر زبان فارسي، نژاد آريايي و ايراني همگن و فاقد اختلاط، و هچنين مراجعه به تاريخ باستان، باستانگرايي و ميهن پرستي همچنان به قوت خود باقيست و تنها در اين ميان شاه پرستي از ميان عناصر مذكور حذف شده است.

در كل مي‌توان گفت عليرغم اينكه تلاش‌هاي حاكميت‌ها از حدود 90 سال پيش تاكنون‌، حذف و يا ناديده انگاشته شدن هويت‌هاي ملي محلي بوده، اما نه تنها موفقيتي در اين خصوص حاصل نشد، بلكه با پديده‌اي جديد به نام ناسيوناليسم ستنيزه‌جو مواجه شده‌ايم.

و در اين خصوص اسميت معتقد است: "... تدوين اسطوره همگون ساز به دست نخبگان حاكم ممكن است گروه هايي را كه از يكسان پنداشتن خود امتناع مي ورزند، دچار بيگانگي كند. وي براي توضيح اين نكته به تجارب دولت هاي جديد آسيا و آفريقا اشاره مي كند و اظهار مي دارد كه در بسياري از موارد هم آميزي قوم ها از طريق هويت ملي سرزميني روي نداده است بلكه شكاف هاي عميق و خصومت هاي قومي تداوم دارند كه وجود خود دولت ها را نيز تحديد مي كنند. در موارد ديگر، تلاش مقامات دولتي براي ايجاد هويت ملي متجانس، از سوي گروه هاي هدف، سركوب يا حتي «قوم كشي» يا نسل كشي تلقي شده است و آنان را در مقابل، اگر نه به خشونت غير قانوني، دست كم به مقاومت توده اي دست يازيده اند.(20)

 

  1. اس سي دوب، ارتباطات و ملت سازي، فصلنامه مطالعات ملي، سال اول شماره 1، ص 171
  2. آيزايا برلين، سرشت تلخ بشر، ليلا سازگار، انتشارات ققنوس، ص 40
  3. رولان برتون، قوم شناسي سياسي، ناصر فكوهي، نشر ني، ص 219
  4. سيد رضا سيد صالحي، انسجام ملي و تنوع فرهنگي، پژوهشكده تحقيقات استراتژيك، ص 286
  5. محمد علي اكبري، تبارشناسي هويت جديد ايراني، انتشارات علمي و فرهنگي،ص 252
  1. گفتارهايي درباره زبان و هويت، به اهتمام حسين گودرزي، موسسه مطالعات ملي، ص 102
  2. اكبري، ص 253
  3. ماهنامه آينده، شماره 2، سال چهارم، ابان 1338 هجري شمسي
  4. علي مرشدي زاده، روشنفكران آزري و هويت ملي و قومي، نشر مركز، ص 176
  5.  برتون، ص 189
  6.  جبهه ملي ايران، سعيد صمدي پور، مركز اسناد انقلاب اسلامي، ص 40
  7.  احمد گل محمدي، جهاني شدن فرهنگ-هويت، نشر ني، ص 134
  8. اكبري، ص 255
  9. تورج اتابكي، ايران و جنگ جهاني اول، نشر ماهي، ص 164
  10. اكبري، ص 257
  11. همان، ص 260
  12. اوموت اوزكريملي، نظريه هاي ناسيوناليسم، محمد علي قاسمي، موسسه مطالعات ملي، ص 145
  13. اكبري، 260
  14. حسين گودرزي، ص 102
  15. اوزكريملي، ص 154


بؤلوم :
یازار : محمد امين

جاري شدن آب در زاينده رود!

چهارشنبه 18 آبان 1390

خبر مسرت بخشي براي اصفهاني ها بود. اما آيا ما آزربايجاني ها هم چنين خبر مسرت بخشي در رابطه با درياچه اورميه خواهيم شنيد!؟
آنطور كه شواهد نشان مي دهند؛ خير!

در ادامه نگاهي به طرح هاي انتقال آب به زاينده رود در دوران پهلوي و جمهوري اسلامي اشاره خواهد شد. تا مشخص شود اين رود چقدر براي كوير نشينان و حاكميت ها اهميت دارد، اهميتي كه بيشتر از درياچه اورميه براي آزربايجان است!

////////////////////////
طرح هاي انتقال آب به زاينده رود:

الف)طرح هاي در حال بهره برداري 

۱. تونل اول كوهرنگ : در اواخر سالهاي جنگ جهاني دوم بار ديگر مطالعات پروژه انتقال آب كوهرنگ توسط كارشناسان آلماني انجام گرفت. حفر تونل اول كوهرنگ از سال ۱۳۲۷ آغاز و تا سال ۱۳۳۳به طول انجاميد . نخستين پروزه انتقال آب از سرچشمه هاي كارون شامل سدي انحرافي به ارتفاع ۱۰و طول ۷۰متر و احداث ۲۸۰۰ متر تونل است كه آب رودخانه كوهرنگ را به ميزان ۲۳متر مكعب در ثانيه وسالانه ۲۲۵ ميليون مترمكعب به زاينده رود منتقل مي كند. 

۲. تونل دوم كوهرنگ: اجراي دومين طرح انتقال آب از سرچشمه كارون از سال ۱۳۵۲ آغاز شد. كار تونل دوم كوهرنگ در زمان انقلاب اسلامي مدت كوتاهي متوقف ماند. سر انجام در سال ۱۳۶۴ اجراي آن به پايان رسيد. اين طرح نيز شامل سد انحرافي به ارتفاع ۲۰و طول ۷۷متر است كه آب چشمه هاي «كلنچي» و «ماربران» را در بالا دست كارون به ميزان ۲۳ متر در ثانيه از طريق تونلي به طول۲۸۰۰متربه رودخانه زاينده رود ميسر كرد. 

ب) طرح هاي در حال اجرا 

طرح انتقال آب از تونل سوم كوهرنگ 

پروژه «سد و تونل سوم كوهرنگ» در ۱۸۰كيلومتري شهركرد مركز استان چهارمحال و بختياري درحال اجراست. اجراي اين پروژه از سال ۱۳۷۰ آغاز شده است . براي بازديد از اين پروژه ما به جاي انتخاب مسيرهاي اصلي ايذه – شهركرد، از مسير كوهستاني مسجدسليمان- انديكا- تاراز- بازفت وارد استان چهارمحال و بختياري شده و پس از گذر از گردنه «چري» به منطقه ييلاقي «بيرگان» رسيديم. كارگاه هاي اين پروژه در نزديكي روستاي «چم آباد» قرار دارد . 

پروژه تونل سوم كوهرنگ سخت ترين عمليات حفاري كشور را شامل مي شود

كه حفر تونلي به طول (۵/۲۳) كيلومتردر سخت ترين شرايط اقليمي و در زير كوه «زراب» را در دست اجرا دارد.
(نزديكي محل احداث اين پروژه به زردكوه و برفگير بودن منطقه كار حفر تونل را در زمستان متوقف مي نمايد و عملن ۶ماه از سال با توقف طرح مواجه مي شود) پيمانكار حفر اين تونل شركت «تابليه» مي باشد. هرچند سد تنظيمي «تونل سوم كوهرنگ» هنوز وارد مرحله اجرايي نشده، 
اما 
تونل سوم كوهرنگ تاكنون ۹۸ درصد پيشرفت فيزيكي خود را به سر برده است . 

«سازمان آب منطقه اي اصفهان» مجري اين پروژه در نظر دارد تا با احداث و بهره برداري از اين طرح به تامين آب كشاورزي و صنعتي اصفهان بپردازد. 


آقاي فرهادي ساكن روستاي «بيدامين» انتقال آب از اين تونل را براي توسعه كشاورزي به اصفهان اجحاف در حق مردم چهارمحال و بختياري مي داند و مي گويد ما صدها سال است بر روي اين زمينها كشاورزي مي كنيم و پيش از خبر احداث تونل زندگي آرامي داشتيم. 

چرا بايد مزارع و خانه هاي ما ويران شود تا در جاهايي كه پيش از اين بيابان برهوت بوده كشاورزي شروع شود؟. 

تونل سوم كوهرنگ توان انتقال ۴۵ متر مكعب در ثانيه آب از سر شاخه كارون به اصفهان را دارد. 

اگرچه مسئولين سازمان آب استان اصفهان از برداشت ۱۵ متر مكعبي توسط اين تونل خبر مي دهند. اما به نظر مي رسد اين اظهار نظر براي كاهش نگراني و اعتراض مردم خوزستان و شهرهاي پايين دست به ساخت اين تونل باشد. وگرنه هيچ دليلي براي صرف ميلياردها تومان بودجه اضافي براي احداث تونلي كه ظرفيت انتقال ۴۵ متر مكعب در ثانيه را دارد ، وجود نداشت . از طرف ديگر هيچ تضميني براي اين كه بهره برداران جديد به برداشت ۱۵متر مكعبي آب اكتفا كند وجود ندارد. 

براي آنكه خوانندگان عزيز بتوانند تصور صحيحي از ميزان دبي ۴۵متر مكعبي آب داشته باشند ذكر اين نكته ضروري است كه ميانگين ميزان دبي رودخانه دز ۵۵ تا۶۰ متر مكعب در ثانيه است . به زبان ساده تر تونل سوم كوهرنگ به اندازه سه چهارم فعلي رودخانه «دز» از حجم آب كارون خواهد كاست. 

اطلاع از عملكرد سازمان آب منطقه اي اصفهان ما را به فهم بهتر مسايل بالادستي كارون و احتمالن ريشه برخي مشكلات پيش رو خواهد رساند. به همين منظور سفري به اصفهان داشتيم تا از ماهيت اين سازمان آگاهي بيشتري به دست آوريم . 

ساختمان شيك وزيباي «سازمان آب منطقه اي اصفهان» در ساحل زاينده رود و با فاصله اي كم از پل «خواجو» قرار دارد. همانگونه كه از نام اين سازمان پيداست، گستره اي فراتر از جغرافياي استان اصفهان را در بر مي گيرد. مسايل مربوط به حوزه آب چهارمحال و بختياري نيز در حوزه اختيار اين سازمان قرار دارد. مسئولين محترم استان اصفهان با استفاده از چنين فرصتي و با در اختيار گرفتن سرچشمه هاي پر آب ترين رود كشور طي ۵۰سال گذشته به طور مستمر در حال اجراي پروژه هاي انتقال آب كارون به اصفهان بوده اند. در واقع بخش مهمي از اين سازمان به كار تعريف پروژه هاي جديد انتقال آب مبادرت مي نمايند و برادران هموطن اصفهاني از آنجا كه سرچشمه هاي كارون در حوزه مديريتي اين سازمان قرار دارد كارون را يك رود داخلي متعلق به خود مي دانند. 

شايد ذكر مثالي ساده به ميزان اجحاف در پروژه هاي انتقال آب از سرچشمه كارون ما را ياري كند : 

نزديك به ده سال است كه از كشت برنج در خوزستان به دليل مصرف بالاي آب ممانعت به عمل مي آيد و ديگر ازمزارع مرغوب برنجكاري در اطراف كارون خبري نيست. 

اما اگر سفري به اصفهان داشته باشيد و از طريق مسير لنجان به شهركرد 

بخشي از ساحل زاينده رود را ببينيد با صدها هكتار اراضي برنجكاري در منطقه لنجان و «زرين شهر» مواجه خواهيد شد.!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

هر كشاورز خوزستاني هنگام عبور از اين جاده خواهد پرسيد مگر اين همان زاينده رود كم آب نيست كه با استفاده از ميلياردها تومان بودجه بيت المال قرار است از سرچشمه كارون سيراب شود؟ پس چگونه است كه كشاورزان آن مي توانند محصول پر مصرف برنج را هم كشت كنند اما ما در ساحل كارون كه به زاينده رود آب قرض مي دهد با مشكل كم آبي مواجه ايم؟ 

طرح انتقال آب «بهشت آباد» يكي ديگر از پروژه هاي بلند پروازانه اي است كه مسئولين استان اصفهان در پي اجراي آن هستند. 

اين پروژه شامل حفر تونلي به طول ۳۰۰ كيلومتر در دل كوه هاي سخت منطقه و ده ها كيلومتر كانال كشي براي انتقال آب از سرچشمه هاي كارون به سمت استان هاي اصفهان ، كرمان و يزد است. 

در استان كوچك چهارمحال و بختياري خبرها خيلي زود منتشر مي شود.خبر اجراي «طرح بهشت آباد» با واكنش هاي بسيار تند كشاورزان و مطبوعات چهارمحال و بختياري مواجه شد . روستاييان و كشاورزان مسير تونل بهشت آباد كه در زمان حفر تونل سوم كوهرنگ شاهد خشكيده شدن ده ها چشمه كوچك و بزرگ روستاهاي منطقه بيرگان و خسارات مردم آنجا شده بودند. در هراس از تكرار مجدد چنين اتفاقي در مورد منابع آبي خود با حفر تونل بهشت آباد مخالفت نمودند. اين اعتراضها با مخالفت نمايندگان استان در مجلس هم زمان شد .مطبوعات محلي و نماينده ولي فقيه استان نيز به جمع مخالفين پيوستند. 

مطبوعات و ۴ نماينده استان ازهمه امكانات خود براي توقف بهشت آباد استفاده كردند . سراسر تابستان سال۱۳۸۸ جنگ لفظي مطبوعاتي هاي اصفهان و چهارمحال و بختياري در خصوص پروژه هاي انتقال آب ادامه داشت . 

تابستان۸۸ اصفهاني ها با استفاده از يك اتفاق جالب اوضاع را تاحدودي به نفع خود رقم زدند.

مته حفاري تونل قطار شهري اصفهان در زمان حفر تونل منحرف شد و پايه بناي تاريخي۳۳پل را مورد اصابت قرار داد. 
كارشناسان توصيه مي كنند براي مرمت آسيب ديدگي ها خروجي هاي آب سد زاينده رود كاملن بسته شود. 
براي چند روز اين خروجي ها به طور موقت بسته شد و بستر زاينده رود مي خشكد. 

اما خبر انحراف مته حفاري مخفي نگه داشته شد. اين موضوع فرصتي دست مي دهد تا مسئولين استان اصفهان تبليغات وسيعي را 

در مورد خشك شدن زاينده رود و كم آبي اين استان شروع كنند. 

صدا وسيماي مركز اصفهان هم به صحنه آمد و اقدام به تهيه فيلم مستندي از خشكي زاينده رود كرد كه در شبكه سراسري پخش شد . مطبوعات سراسري كشورهم به انتشار عكسها و تهيه گزارش از كم آبي اصفهان نمودند . تبليغات مذكور كارگر افتاد و تا نهم شهريور ماه كه قضيه انحراف مته تونل قطارشهري اصفهان و دليل اصلي خشك شدن موقتي زاينده رود مشخص شد سخنراني ها و سمينارهاي پر سرو صدايي در خصوص تسريع روند طرح هاي انتقال آب به اصفهان و لزوم اجراي طرح بهشت آباد برگزار شد. 

اصفهاني ها براي انتقال آب تنها به تبليغات بسنده نكرده بودند بلكه با برگزاري سمينارهاي پر سر وصدا سعي در ايجاد پشتوانه علمي و توجيهات فني براي عظم خود در انتقال آب نمودند. 

http://www.ebtekarnews.com/Ebtekar/News.aspx?NID=49786

http://manab.mihanblog.com/post/50

http://www.ibnanews.com/vdci.qawct1ay3bc2t.html



بؤلوم :
یازار : محمد امين

تحصيل به زبان مادري

سه شنبه 17 آبان 1390

جاهلان و دشمنان ملت آزربايجان با مطرح كردن اينكه در دوران قبل پهلوي نيز برنامه درسي مدارس به زبان تركي نبود، به نوعي خواهان القاي اين مطلب مي باشند كه چون در گذشته چنين نبود، پس امروز نيز نيازي به تدريس به اين زبان در مدارس نمي باشد. و به نوعي مخالف تحصيل به زبان تركي در آزربايجان مي باشند. 

 اما حقيقت اين است كه اگر هم در بدترين حالت فرض كنيم در گذشته چنين بود (كه در ادامه نشان خواهيم داد چنين نبوده است) و زبان تحصيلي در مدارس زبان تركي نبود، نمي تواند دليلي بر اين باشد كه اين روال امروز نيز ادامه داشته باشد و اشتباه گذشتگانمان را ما نيز تكرار كنيم. چرا كه در دنياي امروز تحصيل به زبان مادري حق هر انساني مي باشد. و افزايش شعور ملي در ميان ملت آزربايجان باعث خواست تحصيل به زبان ملي شده است.
 
همچنين در اين رابطه قابل ذكر است حتي در اروپا نيز قبل از ظهور شعور ملي، آثار علمي و ادبي به زبان ملي نوشته نمي شد، و به آن زبان نيز از نسلي به نسل ديگر انتقال نمي يافت، بلكه به زباني «مرده» انتقال مي يافت كه مردم عادي معمولا بدان زبان تكلم نمي كردند و زبان مدارس نيز به زباني غير از زبان ملي آنها بود. اما با ظهور شعور ملي كاملا طبيعي به نظر مي رسد كه هر كودك بتواند با زبان مادري خود تعليم و تربيت يابد. ... نويسنده آلماني يوهان گوتفريد فن هردر نخستين متفكري بود كه به زبان مادري تاكيد نهاد و براي آن يك كيفيت عرفاني قائل شد و اظهار داشت كه اين زبان حتي در بيان روحاني و عقلاني از ارزش بسزايي برخوردار است. هردر، همه مليت ها را فراخواند تا آثار و سنت هاي ويژه روح و شخصيت خود را تعالي ببخشند، و تاكيد كرد كه عمده ترين ابزار اظهار آن، «زبان موروثي ملي» است.(1)
 
حال كه نشان داده شد قبل ظهور شعور ملي در ميان ساير ملل نيز، زبان علمي و ادبي و تحصيلي زباني غير از زبان مادري بود مي توان علت اينكه زبان تركي "تنها" زبان علمي و ادبي و تحصيلي در دوران گذشته نبود را متوجه شد. حتي زماني در خود ايران نيز بعضي نويسندگان آثار علمي خود را به زبان عربي مي نوشتند و زبان غارسي تنها زبان شعر و شاعري و ستايش شاهان و چاپلوسي بود و حتي كسروي نيز به اين مطلب اذعان داشته است. (اشاره به نكوهش كسروي از چاپلوسي و ستايش شاهان ترك توسط سعدي و حافظ و ديگر شاعران)
در ادامه نشان خواهيم داد كه قبل از دوران شوم پهلوي اول در مدارس آزربايجان تدريس به زبان تركي آزربايجاني انجام مي گرفت. و در اين مورد از مقاله دكتر سرداري نيا با عنوان " پيشينه تدريس زبان تركي در مدارس آذربايجان " استفاده شده است.
 
مرحوم صمد سرداري نيا در مقاله ي مذكور آورده است:
"ميرزا حسن رشديه با استفاده از دانش و آموخته‌هاي متخصصان بزرگ فن تعليم و تربيت از جمله «اوشينسكي» و «چئرنيايئوسكي» و با بهره‌گيري از تجارت گرانبهاي پنج ساله تعليم و تربيت خود در شهر ايروان ، توانست با تاليف و تدريس كتاب «وطن ديلي» در مدرسه‌اي كه در تبريز بنيان گذاشته بود . اصول نوين علم آموزش و پرورش را در 120 سال پيش با موفقيت به مرحله اجرا در آورد.
...
رشديه اين روش جديد تدريس را به خوبي آموخته، بعدها كتاب درسي خود را تحت عنوان «وطن ديلي» در سال 1312 ه . ق / 1894 ميلادي درتبريز به چاپ رساند. اين كتاب درسي، هم از اين نظر كه براي اولين بار با اصول صوتي نوشته شده بود و هم از نقطه نظر روش علمي نگاشته شدنش در تاريخ تدريس زبان مادري در آذربايجان، يك نقطه عطف به شمار مي‌رود . پروفسور «آقا محمد عبدالله يف» دراثر ارزشمند خود تحت عنوان «آذربايجان ديلي‌نين تدريسي تاريخي»(2) درباره اين كتاب درسي رشديه مي‌نويسد:»مولف در كتاب وطن ديلي به موضوعات زبان و اسلوب، توجه ويژه‌اي نموده است . رشديه با در نظر گرفتن سادگي و طبيعي بودن زبان و آفريدن مشكلات براي كودكان و اهميت سخن در درك زندگي ، سعي در حفظ شفافيت زبان(تركي) آذربايجاني كرده بود. 
 
رشديه با توجه به تمام ظرافت‌ها و آهنگدار بودن زبان (تركي) آذربايجاني در اين كتاب به سلامت اسلوب و اختصار متن بيشتر دقت كرده است . وي در تمام عمرش تلاش كرده بود براي آسان كردن آموزش الفباي بغرنج و سنگين عربي به كودكان آذربايجان ، راهها و روش‌هاي جديدي پيدا مي‌كند.
 
كتاب درسي «وطن ديلي» نوشته ميرزا حسن رشديه كه در مدرسه به دانش آموزان دوره ابتدائي تدريس مي‌كرد در سال 1312 ه. ق در چاپخانه دارالفنون تبريز چاپ شده است . در صفحه اول آن ، شناسنامه كتاب به زبان تركي آذربايجاني نوشته شده كه ترجمه فارسي آن بدين شرح است:
 
«كتابخانه‌اي است كه مشتمل بر الفباي جديد كه خواندن و نوشتن را بر اساس الفباي صوتي، به شاگردان مبتدي قبل از شش سالگي آموزش مي دهد.»
 
مولف و ناشرش در قطعه ايران ،‌صفحه آذربايجان حس‌بن‌مهدي مدير رشديه شهر تبريز است . در چاپخانه دارالفنون تبريز، مدرسه نظاميه كه به نام مظفريه ناميده مي شود ، چاپ و منتشر گرديده است .‌تجديد چاپ آن با اجازه مولف خواهد بود.
در نگارش كتاب «وطن ديلي» كه به زبان تركي آذربايجاني و با روش علمي نگاشته شده است .‌مولف از طرز معيشت مردم آذربايجان الهام گرفته است . مردم ترك زبان با خواندن آن در عرض 60 ساعت با سواد مي‌شدند. 
اين كتاب دو بخش دارد ، قسمت اول را الفبا و قسمت دوم را مثال ها تشكيل مي‌دهند. تدريس الفبا بر اساس ادبيات شفاهي مردم آذربايجان تدوين گرديده و مولف براي تفهيم مباني كلمات و واژه‌ها براي نوباوگان ، از امثال و حكم و آتالار سؤزو« استفاده كرده و در نتيجه توانسته است با كمك كلام پندآموز بزرگان . معاني مختلف را به دانش آموزان بياموزد. اين سخنان حكم آميز ، دانش آموزان را نسبت به خيرخواهي و نوعدوستي تشويق كرده و آنان را از شرارت، دروغگويي و رياكاري منع مي‌كند . مثلا : اؤزگه‌يه قويو قازان اؤزو دوشرـ خائن هئچ زآمان آرتماز ـ درس اوخويان درسدن دوْيماز ـ بوگون ايشيني صاباحا قوْيما و ديگر مثال‌ها. كتاب وطن ديلي به طرز زيبايي با زبان مادري مؤلف و با شيوه‌اي ساده و سليس نوشته شده است . در اين اثر، جمله‌ها كوتاه و روش‌ و مثال‌ها سهل و منسجم هستند(3)
مثلا درصفحه 104 كتاب در حكايتي تحت عنوان خسته مارال حادثه‌اي را با استادي اين چنين ترسيم مي‌كند :
مارالين بيري خسته اوْلموشدور ، دوْست و آشنالاري اونون كئف و احواليندان خبر آلماق اوچون ياتديغي محلّه ‌يه‌گليرديلر . بونلار گليب گئتديكلردن زامان او يئرده كي اوت و علفي يئييب تلف ائتميشديلر . مارال خسته‌ليكدن خلاص اولدو . اما اطرافيندا يئيه‌جك هئچ بير شئي قالماديغي اوچون آجيندان تلف اولموشدور.« (4)
...
نگارش و تدريس كتب درسي به زبان تركي درآذربايجان ، مختص زنده ياد حاج ميرزا حسن رشديه نبود.‌پس از وي نيز اين اقدام خيرخواهانه را ديگري ادامه دادند از جمله كتب درسي پنج جلدي به زبان تركي آذربايجاني تحت عنوان خمسه ادبيّه نيز از سوي ميرزا صادق تبريزي فرزند ملا اسدالله در سال 1893 ميلادي( 1272شمسي) با اصول نوين تعليم و تربيت در تبريز چاپ و منتشر شده است. (5)
زبان تركي در آن دوران نه تنها در مدارسي كه خود آذربايجاني‌ها تاسيس كرده بودند تدريس مي‌شد ، بلكه در آموزشهائي هم كه توسط ميسيون‌هاي آمريكائي و ديگران در شهرهاي آذربايجان تاسيس گرديده بود از جمله در مموريان(6) اسكول جزو برنامه‌هاي درسي بود دكتر »جان الدر« دراين زمينه مي‌نويسد:
در اين هنگام در آموزشگاه آمريكايي تبريز فقط زبان ارمني تدريس مي‌شد ومقصود اصلي ميسيون. تربيت عده‌اي از جوانان براي مشاغل آموزگاري و بشارت بود . زبان تركي‌ نيز از آن جهت كه زبان متداول آذربايجان بود در اين آموزشگاه شاگردان تعليم داده مي‌شد. كلاس‌هاي اول و دوم آموزشگاه كه به ترتيب در سال‌هاي 1889و 1890 فارغ التحصيل شدند. هر يك از 7 نفر شاگرد تشكيل مي‌ شد . بار ديگر به كمك سخاوتمندانه خانم تاو يك سالن بزرگ و دو اطاق مطالعه ، مخصوصا به منظور توسعه بخش تركي مدرسه ساخته شد .
...
اين روال ادامه داشت تا اين كه بر سلسله منحوس پهلوي با تعطيل كردن مدارس تركي در آذربايجان ، ضربه سنگيني بر روند پيشرفت و توسعه فرهنگي اين خطه حماسه آفرين وارد آورد .
«پروانه آبراهاميان»در اين زمينه مي‌نويسد:
«در اين بين اقدام رضا شاه براي يكسان سازي ملي رنجش‌هاي بيشتري بين اقليت‌هاي ديني و زباني ايجاد كرده .‌. . اما روبه تعطيل مدارس و چاپخانه هاي اقليت‌ها به ويژه به آذري‌ها سخت ضربه زد آذري‌ها شهري‌تر از كردها ، عرب‌ها ،‌بلوچ‌ها و تركمن‌ها بودند . روشنفكران بومي داشتند .‌در نتيجه وقتي مدارس ،‌روزنامه‌ها و چاپخانه‌هاي فارسي در آذربايجان جايگزين مدارس ، روزنامه‌ها و چاپخانه‌هاي تركي شدند . رنجش فرهنگي فزوني گرفت، نوسازي (مدرنيزاسيون) نوع جديدي از گروه گرائي را برانگيخته بود. نوعي نه مبتني بر روستاها ، قبايل و محلات شهري منطقه ،‌بلكه بر اقليت‌هاي زباني و فرهنگي خرده دولت»(7)
همچنين آبراهاميان در كتاب تارخ ايران مدرن در رابطه با سيستم آموزشي متمركز پهلوي اول معتقد است: «... اين نظام بر يكپارچگي تاكيد داشت و در سرتاسر مشور داراي برنامه آموزشي و كتاب درسي يكسان و البته زبان واحد – فارسي- بود. تدريس به ساير زبانها كه در گذشته در مدارس اقليت ها [ي ديني و ملي] مجاز بود، ممنوع شد. سياست كلي نظام آموزشي جديد، فارسي سازي اقليت هاي زباني بود.»(8)"
تورج اتابكي در كتاب ايران و جنگ جهاني اول و در رابطه با طرفدران ارتقاي زبان فارسي به عنوان زبان مشترك ايرانيان مي گويد:
«... پافشاري آنان بر ارتقاي زبان فارسي به مقام زبان مشترك ايرانيان و پاك سازي آن از واژگان عاريتي، به ويژه تركي و عربي، اين احساسات تازه به نوعي ملي گرايي زباني مجهز كرد. ...» (9)
و اين ملي گرايي زباني بود كه به ناحق باعث پسرفت و عدم پويايي زبان هاي ملل ساكن ايران و حركت آنها به سوي زوال و نابودي شد و امروزه نيز طرفداران همان طرز فكر باز هم سعي در نابودي اين زبانها دارند. 
و نهايتا حقيقت اين است كه مساوي دانستن هويت ايراني با هويت فارسي يكي از امور نامباركي است كه از دوران پهلوي به جا مانده است و دوردان قبل از آن چنين پديده اي وجود نداشت.
 
1. بحثهايي در انديشه هاي سياسي قرن بيستم – دكتر علي اصغر حلبي – ص 102
2. آقا محمد عبدالله يف ـ آذربايجان ديلي‌نين تدريس تاريخي ـ باكي ـ معارف ـ 1966 ـ‌ص 103 و 238
3. حسن مجيدزاده (ساوالان ) ـ حاج ميرزا حسن رشديه‌ـ مجله وارليق ـ شماره 2 ـ خرداد 1358 ـ ص 47
4. مهد آزادي ـ توركجه ادبيات صحيفه‌سي ـ 1387/8/26ـ ص 4
5. محمد لوي عباسي ـ مجله شفق ـ شماره مرداد 1325 ـ ص 41
6. براي اطلاع بيشتر درباره مموريان اسكول و باسكرويل مراجعه كنيد به جلد دوم مشاهير آذربايجان – استاد سرداري نيا
7.‌ ايران بين دو انقلاب ـ ترجمه كاظم فيروزمند و . . . ـ ص 148
8. تاربخ ايران مدرن – يرواند آبراهاميان – ترجمه محمد ابراهيم فتاحي – ص 158
9. ايران و جنگ جهاني اول، ويراستار تورج اتابكي، نشر ماهي، ص 164
 


بؤلوم :
یازار : محمد امين

آزرماه سال 1325 در آزربايجان چه گذشت!

سه شنبه 17 آبان 1390
خاطره شيرين تشكيل حكومت ملي در آزر ماه سال 1324 هيچ گاه از اذهان آزربايجاني ها پاك نشده و نخواهد شد. خاطره اي كه مي توان به جرات ادعا كرد جزو شيرينترين اتفاقات تاريخي آزربايجان بود. خاطره اي كه با آزادي و استقلال آزربايجان همراه بود، خاطره اي كه با رهايي از يوغ استعمار و چنگال راسيسم همراه بود.
آزربايجاني كه دوران تلخ جنگ با روسها را با دادن هزينه هاي سنگين و مرگ فرزندان غيورش، سپري كرده بود.
آزربايجاني كه دوران تلخ 11 ماه محاصره و جنگ را پشت سر گزرانده بود. (دوران مشروطه)
آزربايجاني كه خاطره تلخ كشتار فرزندانش در اورميه به دست ارامنه و آسوريها را پشت سر گذرانده بود. 
آزربايجاني كه دوران تلخ 16 ساله پهلوي اول را پشت سر گذرانده بود.
آزربايجاني كه در اين 16 سال زبانش زبان مهاجمان دانسته شده بود.
آزربايجاني كه براي فرزندانش هويتي حيواني نسبت داده شده بود.
آزربايجاني كه فرزندانش به جرم صحبت به زبان مادريشان در مدارس تنبيه و تحقير شده بودند.
و آزربايجاني كه سياه ترين روزهاي خود را پشت سر گذرانده بود ...
اما اكنون تمام آن روزهاي تلخ و ممنوعيت ها و توهين و تحقيرها تمام شده و آزربايجان صاحب حاكميت ملي شده بود. و بدون دخالت بيگانه خود براي خود تعيين تكليف مي كرد. زبانش از قيد اسارت و ممنوعيت آزاد شده بود. دوباره هويت انساني جايگزين هويت حيواني شده بود و ترك بودن عيب پنداشته نمي شد.
و آزربايجان آن روزها شيرينترين دوران خود را پشت سر مي گذراند. در مدارس زبان شيرين مادري تدريس مي شد و ديگر كتابها به زبان بيگانه نبود. دانشگاه و بيمارستان تاسيس شده بود، راه ها آسفالت گرديده بود و ... .
اما اين آزادي و و خوشي آزربايجان دوامي نداشت و پس از گذشت يك سال استعمار دوباره چهره وحشي و كريه خود را نشان داد. و ثابت كرد كه تحمل شادي و خوشي آزربايجان و آزربايجاني را ندارد ... حكومت ملي سقوط كرد و دوباره روزهاي سياه آزربايجان شروع شد ... .
خاطره تلخ اتفاقات آزر 1325 نيز هيچگاه از يادها زدوده نخواهد شد. خاطرات تلخ قتل و غارت و تجاوزهايي كه به اسم "ميهن پرستي" و به دست "ميهن پرستان" بر سر مردم آزربايجان آمد!
اما واقعا گناه آزربايجان چه بود!؟
آيا آن همه قتل و غارت و تجاوز به دليل آزادي خواهي و استقلال خواهي اين ملت بود؟
آيا آزربايجان و آزربايجاني به علت استقلال طلبي مستحق آن همه كشت و كشتار و غارت و تجاوز بود؟
اي كاش آن ميهن پرستان، حب ميهن و حب انسان را تواما جايگزين پرستش صرف ميهن مي كردند تا آن خاطرات تلخ هيچگاه اتفاق نمي افتاد.
و به گوش باشيم باز هم اعقاب همان "ميهن پرستان" با همان شعارها در كمين فرزندان آزربايجان هستند.

در ادامه اشاره اي كوتاه به اتفاقات آزر سال 1325 خواهد شد تا گوشه اي هر چند كوتاه از بلايي كه "ميهن پرستان" بر سر آزربايجان و آزربايجاني آوردند، نشان داده شود!
(قابل ذكر است در اين نوشتار كوتاه اشاره اي به چگونگي شكل گيري و حمايت داخلي و خارجي از حكومت ملي نشده است و صرفا اتفاقات آزر 1325 مورد تاكيد مي باشد.)
همچنين لازم مي دانم از بانوان شريف و غيور آزربايجان به علت نقل اتفاقاتي از آن روزهاي تلخ كه خارج از شئونات اخلاقي مي باشد، عذر خواهي كنم.
//////////////////////
 
 
"... وقتي ارتش ايران به آزربايجان بازگشت، وحشت برپا نمود. سربازان قتل و غارت و تاراج به راه انداختند. آنها هر آنچه به دستشان مي رسيد و هر چه مي خواستند تصاحب مي كردند.
رفتار سربازان اشغالگر روس بسيار برازنده تر از اعمال وحشيانه سربازان نجات بخش ارتش شاهنشاهي بود. به طوري كه خاطره فوق العاده زشت و شومي در آزربايجان به جا گذاشت.
در آزربايجان اموال و احشام و دهقانان به غارت رفت و زنان و دختران مورد تجاوز قرار گرفتند. 
گر چه رسالت ارتش ايران، آزادي آزربايجان بود، ولي آنها مردم را غارت كرده، پشت سر خود مرگ و نابودي به جا گذاشتند.
به دنبال ارتش، مالكين فراري بازگشتند. آنها به دريافت بهره مالكان همان سال اكتفا نكردند، بلكه بهره مالكانه سال قبل را از دهقانان پس گرفتند و آن چنان روستاييان را غارت كردند كه آنها ذخيره غذايي خود را هم از دست داده گرفتار گرسنگي شدند ..." (گذشته چراغ راه آينده است، جامي، 424 – به نقل از ويليام داگلاس، سرزمين عجيب با مردم مهربان، چاپ نيويورك، 1951)
 
"از همان روز 21 آزر كشتار و غارت بي رحمانه اي در سراسر آزربايجان شروع شد.
چه كساني دست به كشتار مي زدند. آيا واقعا مردم آزربايجان عليه فرقه دموكرات قيام كرده بودند؟
آنچه مسلم است اكثريت مردم آزربايجان يعني زحمتكشان شهر و روستا هرگز عليه فرقه دموكرات قيام نكردند و كشتار كنندگان از گروه هاي ذيل تشكيل مي گرديدند:
1.ستاد ارتش شاهنشاهي از ماهها قبل دسته هاي متعددي مركب از گروهبانان و استواران قديمي كه به زبان آزربايجاني آشنايي داشتند، به آزربايجان فرستاده بود. وظيفه اين دسته ها ترور سران فرقه دموكرات، اشاعه اخبار دروغ و خرابكاري پشت جبهه بود.
اينكه همين افراد اولين كساني بودند كه سلاح به دست گرفته هر كسي را مي خواستند مي كشتند.
2. نوكران و خدمه مالكيني كه از آزربايجان رانده شده و دهات خود را از دست داده بودند. از آن جمله جمشيد اسفندياري، نوكر و مباشر غدار املاك پناهيها كه با توصيه دكتر جاويد مسئوليت «حفظ امنيت» شهر تبريز را به عهده گرفته بود.
3. فواحش و معتادين كه مورد بي مهري فرقه دموكرات و حكومت ملي قرار گرفته بودند.
4. روباه صفتاني كه براي كسب مقام و منزلت به فرقه روي آورده بودند و اينك با تغيير اوضاع سياسي مدالهاي 21 آزر خود را پنهان كرده دست به خون بي گناهان مي آلودند.
5. عده معدودي از مردم كوچه و بازار كه از رفتار تند و ناپسند بعضي از اعضاي چپ نماي فرقه (مانند بعضي از مهاجرين) دل پر خوني داشتند. ضمنا عده نسبتا زيادي از روشنفكران شهري كه روش سياسي فرقه دموكرات آنان را آزرده خاطر ساخته بود، ورود نيروهاي دولتي را با خوش بيني تلقي مي كردند."( گذشته چراغ راه آينده است، جامي، 423)
 
"شهود عيني قابل اعتماد شهادت مي دهند كه سواران ذوالفقاري به سركردگي سلطان محمد خان ذوالفقاري دوشادوش ارتش وارد شهر ميانه گرديدند و در اجراي دستور سران ارتش و روساي ايل دسته دسته به خانه هاي مردم وارد شده به چپاول پرداختند و احشام دهقانان را گله گله يدك كشيده بردند.
در همان شهر عزيزه نام بانوي محترمي را كه عضو سازمان زنان فرقه بود از خانه اش بيرون كشيده به شهرباني بردند. در برابر اداره شهرباني عالم نماي از خدا بي خبري فتوا داد كه جان و مال و ناموس دموكراتها حلال است. لذا اراذل و اوباش در پناه سرنيزه هاي ارتش، جلو شهرباني براي تجاوز به زني اسير صف كشيدند تا به نوبت داخل و خارج شوند.
در حقيقت از آغاز هجوم آزرماه 1325، آزربايجان به يك صحنه طوفاني تبديل يافت. ميداني كه شقاوت، پستي، تنگ نظري و غلامي از يك طرف و دليري، شهامت، علو نفس و آزادي از دگر سو به مقابله پرداختند.
...
آفتاب روز دوم آزرماه با ورود قواي دولتي از پس كوه هاي زنجان سر كشيده و جسد شيخ محمد خوئيني، روحاني بيداردل كه به ضربت تير در محضر خويش از پاي درآمده بود از بالاي بام خانه سرنگون گرديد، در همان حال دسته دسته زحمتكشان شهر را به سوي مسلخ مي بردند!سراب، كانون آزادي آزربايجان سراپا در آتش كشيده شد. "محبوب" كارگر مبارز عضو كميسيون تفتيش تشكيلات محلي را در منظر عام با سنگ قطعه قطعه كردند و جسد او را هلهله كنان به معرض نمايش گذاردند.
دهكده ها به غارت رفت، فداييان را مانند اسراي قرون وسطي به گاري بستند؛ دهقانان را قطعه قطعه كردند و عاري از شرف انساني، به هتك حرمت ناموس زنان پرداختند!
اردبيل تلختر از روز 26 آزر خاطره اي ندارد، از فزوني شهيدان راه آمد و شد بسته شده بود، اجساد "ساري اسماعيل"، "ديبائيان" و ديگران را روي دست دور شهر مي گردانيدند.
آخرين گفتار ساري اسماعيل حاكي از ايمان به پيروزي بازپسين بود!
خليل دايي را سه بار بر دار كردند و هر بار نيمه جان به هوشش آوردند و دوباره بالا كشيدند. چنين جنايت موحشي را تاريخ به ياد ندارد.
...
دشمنان آزادي در كشتار اردبيل، چنگيز را روسفيد كردند. آنها حتي كودكان خردسال را بالاي دار فرستادند! سريه بانوي شجاع شاهسون را كه يكه و تنها پنج روز در محاصره به مقاومت ادامه داده بود با وعده و پيمان از سنگر خويش بيرون كشيدند و ناجوانمردانه به سوي قتلگاه فرستادند!
هنگام تيرباران، او خاطر نشان ساخت:
«اين براي شما فتحي نيست، تاريخ نام پيمان شكنان را با نفرت ياد خواهد كرد. آدمكشان در اين معامله سودي نخواهند برد. فرزندان آزربايجان كين مرا خواهند جست، خون شهيدان درخت آزادي را بارور خواهد ساخت!»
در باسمنج سر بريده علي قهرماني را بالاي سر نيزه زدند و همچون اعصار قديم گرد سرنيزه به چرخ زدن و رقصيدن پرداختند.
موج جنايت بالا آمده شهر تاريخي تبريز را فرا گرفت و هجوم ژاندارمهاي دزد، پاسبانهاي افيوني، اوباش و رجاله هاي شهر كه زير فرمان ناكساني همچون سلطان علي شقاقي، سيف اله (خان) باغميشه، مير شريف و حاجي علي اكبر بقال به نام "ميهن پرستان!" گرد آمده بودند آغاز گرديد.
... ژنرال عظيمي فرزند دلير خلق آزربايجان هنگام تيرباران گفت:
"مطمئن باشيد هر فرد ناراضي فردا يك ژنرال عظيمي خواهد بود، در انتظار انتقام ملي باشيد!"
... فريدون ابراهيمي كه دانش شگرف خويش را به خدمت توده هاي مظلوم ملت گماشت، مرگ را با چنان گشاده رويي استقبال كرد كه دژخيم را به كرنش واداشت!»( گذشته چراغ راه آينده است، جامي، 426)
 
"شب بيستم آزر، محافل ارتجاعي با بسيج كردن عناصر ناراضي، به سربازخانه هاي تبريز هجوم بردند و سربازان بدون فرمانده را خلع سلاح كردند. ديگر هيچ چيز جلوي اعمال اين گروه هاي مسلح را نمي گرفت. صبح روز بيست و يكم آزر در شهر حاكميت دوگانه برقرار شده بود. بي ريا، شبستري و فريدون ابراهيمي رهبران فرقه با تعداد محدودي از افراد مسلح، كوشش مي كردند كه در شهر نظم برقرار كنند. از آن سود، اصغر بقال محسني بازگان عمده، جنشيد صادقي مالك عمده، صادقي مالك، حاجي محمد حيدرزاده مالك عمده و تقي بيت اللهي بازرگان، از افرار پليس و ژاندارمري گروه هاي مسلح تشكيل داده بودند و به تشكيلات دموكرات ها هجوم برده و آنها را تار و مار مي كردند.
بعد از اعلام عدم مقاومت از جانب آزربايجاني ها، نيروهاي ارتش ايران براي ورود به شهرهاي بزرگ شتابي از خود نشان نمي دادند. پيشاپيش نيروهاي نظامي، دسته هاي قلدر مالكان مرتجع و ژاندارم هاي ملبس به لباس شخصي حركت مي كردند. راديو تهران و روزنامه ها اين دار و دسته را كه تحت فرماندهي افسران با لباس مبدل قرار داشتند«ميهن پرستان» مي ناميدند. ماموريت اصلي اين گروه به همراهي دسته هاي ارتجاع محلي، پاك كردن آزربايجان از وجود دموكرات ها براي استقبال پرشكوه از «ارتش پيروزمند شاهنشاهي» بود.
در تبريز قتل و غارت به معناي واقعي كلمه آغاز شده بود....
ظهر روز بيست و سوم آزر نيروهاي ارتش ايران وارد تبريز شدند. اما جلوي غارت و ترور گرفته نشد، بر عكس، محافل ارتجاعي جري تر شدند.
... نظامي ها صاحبان اصلي شهر شدند و نخستين دادگاه صحرايي نظامي آغاز به كار كرد. سرهنگ زنگنه كه به قساوت مشهور بود به دادستاني نظامي تبريز منصوب شد. اينكه او يك وقتي كودكان شير خواره دموكرات ها را به تنور انداخته بود، هنوز از خاطره ها محو نشده بود.
 
در زندانهاي تبريز ديگر جا نبود وچون ساخت زندان هاي جديد امكان نداشت، جهت پيدا كردن جا براي زندانيان جديد، گروه گروه از فعالين فرقه دموكرات را تيرباران مي كردند. صدها سرباز و افسر قشون ملي و فدايي به حكم دادگاه صحرايي اعدام شدند. در عرض چند روز تعداد تيرباران شده ها به سه هزار نفر رسيده بود.
...
فريدون ابراهيمي [دادستان آزربايجان] تا آخرين فشنگ [براي محافظت از ساختمان كميته مركزي فرقه] جنگيده بود. شهامت او هنگام بازجويي به افسانه مبدل شد. در پاسخ به سئوال بازجو كه «چرا هنگامي كه دادستان بود به دستور روسها اشخاص را اعدام مي كرد؟» گفته بود: «تمام حلق آويز شده ها دشمنان آزربايجان بودند و به اراده حكومت ملي من محاكمه شده اند. حكومت ملي زنده بوده و زنده خواهد ماند. من از روسها دستوري دريافت نكرده ام، اراده خلق خود و حكومت ملي را خود را به موقع اجرا در آورده ام».
آخرين كلام ژنرال عظيمي، سرهنگ مرتضوي و هجده افسر ديگر «زنده باد آزادي آزربايجان» بود.
 
كتابهاي درسي را كه حكومت ملي به زبان ملي چاپ كرده بود آتش زدند و در مدارس تدريس به زبان آزربايجاني ممنوع شد. دانشگاه آزربايجان، تئاتر ملي، فيلارموني و موزه ها بسته شد. روزنامه هاي آزربايجاني زبان توقيف شدند. روزنامه هاي تبريز و آريا كه نشر خود را به زبان فارسي آغاز كردند «دلايل» بسياري براي ملت نبودن آزربايجاني ها ارائه مي كردند.
 
بيست و نهم آزر ارتش ايران، آزربايجان را تحت نظارت كامل خود درآورد . رژيم اشغالگر مستقر شد و سرهنگ باتمانقليج كه كمي بعد از اشغال آزربايجان به حكومت نظامي تبريز منصوب شد، اعلام كرد كه ما كساني را كه براي پيشه وري دست مي زدند، عضو حزب او بودند و مدال بر سينه داشتند محو و نابود خواهيم كرد. در مدتي بس كوتاه 760 نفر به حكم دادگاه صحرايي اعدام شدند و هزارها نفر به دست «ميهن پرستان» به قتل رسيدند.»( فراز و فرود فرقه دموكرات آزربايجان ، جميل حسنلي، منصور همامي، 206 تا 209)
 
«بعد از اشغال دوباره شهرهاي آزربايجان، سربازان بزرگوار دولتي به دستور صريح محمد رضا شاه به مجازات دسته جمعي مردم بيگناه و بي دفاع دست زدند و قتل، آتش سوزي، غارت و تجاوز به عنف در مقياسي گسترده اعمال شد. اين بار آزربايجان نه به وسيله خارجيان بلكه به وسيله هموطنان ايراني مورد تجاوز قرار گرفته بود! از آن روز به بعد 21 آزر كه روز ارتش نام گرفته، تعطيل رسمي بود، و در اين روز «آزادي آزربايجان» جشن گرفته مي شد. (اقتصاد سياسي ايران، دكتر محمد علي همايون كاتوزيان، ص 200)
 
آري 
آزربايجان هيچگاه خاطرات تلخ و شيرين آزرماه را فراموش نخواهد كرد.
 


بؤلوم :
یازار : محمد امين

آسيميلاسيون، لينگوسايد، ائتنوسايد

سه شنبه 17 آبان 1390

آسيميلاسيون به عنوان پروسه اي اجتماعي دو بعد فرهنگي و ساختاري مي تواند داشته باشد

بعد فرهنگي و ساختاري. بعد فرهنگي بيانگر تبعيت و پيروي يك گروه قومي از خصايص فرهنگي گروه ديگر در زمينه هايي مانند زبان مذهب و غيره هست.

در اين پروسه گروههاي ضعيفتر تقريبا هميشه شاخصهاي فرهنگي اصلي و عمده گروه مسلط را اخذ مي كنند.

در مقابل همانند سازي ساختاري اعضاي گروه هاي قومي- زباني اقليت با اعضاي گروه حاكم وارد قراردادهاي اجتماعي ميشوند، و در نهايت اين همانند سازي به نابودي وضعيت اقليت قومي مي انجامد.

(البته منظور از اقليت اينجا كميت نيست منظور گروهي كه ابزارهاي قدرت و حاكميت رو در راستاي پيشبرد اهداف قومي خود استفاده مي كنه )

 در اين رابطه قوم غالب و مغلوب و سياست آسيميلاسيون

قوم مغلوب از تمام يا قسمتي از حقوق خود محروم شده و ستم هايي از طرف قوم غالب در حقش ميشود

برا مثال ميتوان به ستم فرهنگي، ستم اقتصادي،ستم سياسي و ستم فرهنگي اشاره كرد

 همچنين در مورد ستم اقتصادي و دلايل آن لازم به ذكر مي باشد؛ حاكميت با عقب نگه داشتن مناطق قوم مغلوب و صنعتي كردن مناطق قوم غالب (نظريه مارتين مارجر)، اقليتها رو مجبور به كوچ و مهاجرت به مناطق قوم غالب مي كند

 هر چه تفكر برتري قومي ( نژادبرتر، خون پاك، گذشته درخشانتر و ... ) در جامعه اي بيشتر باشد ستم به قوميت هاي تحت سلطه بيشتر خواهد شد.

 آسيميلاسيون در شكل كامل خود از ميان برداشتن تمامي هويت گروهي و زدودن خاطره هاي يك جمع را هدف گرفته است در آسيميلاسيون گروه اقليت تنبيه و تشويق مي شوند تا خود را با نرم هاي حاكميت تطبيق دهند و همرنگ قوم مسلط شوند. در اين حالت به علت حملات سركوب گرايانه و وارونه جلوه دادن واقعيتهاي تاريخي فرهنگي و ... از سوي نهادهاي قوم مسلط، اقوام تحت سلطه مي خواهند هويت واقعي خود را انكار كرده و يا از اين سياه نمايي ها و زشت جلوه دادن ها خود را برهانند. در نتيجه به صورت آرام آرام هويت خويش را فراموش كرده يا آن را مردود مي شمارند.

 آسيميلاسيون مانعي براي يادگيري و دانايي هست. خوار انگاشتن زبان قومي و غير ادبي خواندن زبان آن قوم، يادگيري زبان آنان را براي قوم مغلوب دشوار مي كند.

كودكان گروه قومي، استعداد آفرينش فرهنگي را از دست داده و شكوفايي آنها نابود مي شود.             

با توجه به مطالب ذكر شده مشاهده مي شود آسيميلاسيون نوعي ريشه كن كردن فرهنگي هست پس مي توان آن را اتنوسايد نيز دانست، چرا كه در اتنوسايد (يا ژنوسايد غير فيزيكي) هدف از ميان برداشتن فرهنگ يك قوم و جايگزيني آن با فرهنگ ديگري است، بدون از ميان برداشتن فيزيكي (ژنوسايد يا نسل كشي) آن قوم. چون زبان مهمترين ركن هويت و فرهنگ يك قوم مي باشد، اتنوسايد هميشه با لينگوسايد (زبان زدايي يا زبان كشي) همراه است. در اين سياست هدف هضم و تضعيف يك زبان از طريق منع كاربرد مكتوب، تمسخر و تحقير آن زبان است و به سه صورت انجام مي پذيرد. 

1. روش خشونت آميز، كه با ممنوع ساختن و كيفر دادن صورت مي گيرد. 

2. از طريق آموزش اجباري زبان غالب، كه بهترين روش براي از بين بردن يك زبان بهترين روش ياد دادن زباني ديگر است.
 چرا كه سده هاي طولاني زبان هاي قومي به علت بي سوادي زنده ماندند. با گشايش اولين مدرسه به زبان دولت حاكم، نسل نخست به صورت دو زبانه در مي آيد و نسل هاي پس از آن فقط زبان حاكم را خواهند شناخت. 

3. در اين روش به افراد گروه قومي تفهيم مي شود كه زبان محلي در حقيقت زبان نيست، بلكه مجموعه اي است از آواها و لهجه ها كه نه قابل طبقه بندي هستند و نه گوش نواز
. جالب است اگر به سياست هاي زباني نظام هاي حاكم در ايران در 90 سال اخير دقت شود، كاربرد هر سه روش در مقاطع زماني خاص مشاهده مي شود.



بؤلوم :
یازار : محمد امين

مروري كوتاه بر ناسيوناليسم افراطي ايراني

سه شنبه 17 آبان 1390

به وجود آمدن تفكر ناسيوناليسم افراطي ايراني كه اساس آن بر بنيان باستانگرايي بوده و متعلق به دوران تجددخواهي در ايران بود، سرآغاز ستم ملي بر عليه ملل ساكن ايران مي باشد.

نظريه پردازان ناسيوناليست ايراني با اتكاء بر تاريخ باستان و نژاد موهومي آريايي وتعريف فرهنگ و زبان ملت فارس به عنوان فرهنگ و زبان معيار، اقدام به نابودي هويت ملل بيگانه ترك و عرب (به زعم آنها) كردند.

«... نظريه پردازان اين تفكر چنان به افراط گراييدند كه سخن از "نژاد پاك آريايي" راندند و بر زبان و ادب پارسي به عنوان تنها ستون فرهنگ ايراني تاكيد گزاف ورزيدند. ... آنان حفظ و استمرار فرهنگ و ميراث تمدني ايران را در گرو التزام به انديشه اي مي انگاشتند كه اركان آن عبارتند از:

1. فرهنگ ايران باستان

2. نژاد آريا و زبان فارسي

3. حذف و استحاله فرهنگ هاي قومي و محلي

4. التزام به معيارهاي فرهنگ و تمدن غربي

5. مقابله با اسلام [و گرايش به دين زرتشتي] » (گفتارهايي درباره زبان و هويت، به احتمام حسين گودرزي، نشر موسسه مطالعات ملي، ص 102)

 در اين رابطه دكتر كچويان معتقد است:

"هويت باستاني يا ناسيوناليستي كه به غلط تا امروز مترادف هويت ملي ايراني مطرح مي شود. بر ساخته اي مفهومي از هويت ايراني در دوره اول پيدايش مسئله هويت در ايران است. متجددين از همان آغاز با اين مغالطه طرح خود را با عنوان طرح ملي و بومي جا مي انداختند." (تطورات گفتمان هاي هويتي ايران، دكتر حسين كچويان، ص 88)

 همچنين در رابطه با ستيزه جويي با ساير ايرانيان غير فارس در گفتمان هويتي ناسيوناليستها دكتر كچويان معتقد است:

"... ريشه خصومتي تازه را با اعراب به عنوان «ديگري» جديد ايرانيان پي ريزي كردند كه تا هم اكنون نيز بر بعضي ذهنيت ها يا سياست ها حاكم است"(تطورات گفتمان هاي هويتي ايران، دكتر حسين كچويان، ص 90)

 البته دكتر كچويان در اينجا از "ديگري" دگري كه در گفتمان هويتي ناسيوناليستها وجود دارد نامي نبرده اند و آن "ديگري" تركان ايران مي باشند. چنانچه اين مطلب به وضوح از سخنان آخوندزاده و محمود افشار مشخص مي باشد:

« "خود" آن است كه به زبان پارسي، يعني زبان ملت ايران سخن گويد و «غير» و «بيگانه» كساني را در بر مي گيرد كه به لسان عرب و يا كلام تركان گفت و گو مي كنند.» (آخوند زاده) و بدين ترتيب تركان و اعراب "ديگران" هستند كه از دايره

ايرانيت بيرون رانده مي شوند.» (تبارشناسي هويت جديد ايراني، محمد علي اكبري، انتشارات علمي فرهنگي، ص 66)

 «مطلب از دو حال خارج نيست يا اذربايجاني ايراني هست يا نيست اگر هست ترك نميتواند باشد ... »( محمود افشار، يگانگي ايرانيان و زبان فارسي، ماهنامه آينده شماره 2 سال چهارم ابان 1338)

و چنين نگرش هايي نسبت به ايرانيان غير فارس بود كه سبب ايجاد تفكرات استقلال خواهانه و ظهور شعور ملي در ميان ملل ساكن ايران گرديد.

«... شكل گيري جنگ هاي داخلي و اقدامات تجزيه طلبانه و تشديد مصائب گوناگون اجتماعي ... . ناسيوناليسم ايراني پهلوي يا باستاگرايي آريايي حاصل چنين شرايطي است.» (تطورات گفتمان هاي هويتي ايران، دكتر حسين كچويان، نشر ني، چاپ سوم، ص 92)

 اما ناسيوناليستهاي افراطي ايران امروزه بدون هيچ توجهي به دلايل داخلي تفكرات استقلال خواهانه بدون تعقل صحيح در اين رابطه، صرفا بر عوامل خارجي از قبيل حمايت هاي اسرائيل و آمريكا و يا تركيه و آزربايجان! تاكيد مي كنند و هويت طلبان را متهم با همكاري سرويس هاي اطلاعاتي بيگانه مي كنند.

 در رابطه با عوامل موثر در به وجود آمدن تفكر باستانگرايي در ايران دكتر كچويان عقيده دارد:

" ... البته در شكل دهي به ايدئولوژي باستانگرايي، جريانها و گروه هاي مختلفي نيز به جز منورالفكرها نقش داشتند. زرتشتيان هند و مستشرقين از جهات متعددي از جمله توليد مواد اوليه فكر يا منابع نمادين لازم در اين كار نقش اساسي به عهده داشتند."(تطورات گفتمان هاي هويتي ايران، دكتر حسين كچويان، ص 95)

همچنان كه در اين خصوص نقش استعمار و سازمان هاي يهود نيز اخيرا كم و بيش مشاهده شده است.

(اشاره به مقاله فارس نيوز در رابطه با جديد ساخت بودن پاسارگاد و نظرات ناصر پور پيرار در اين رابطه. از زرتشتيان هند نيز مي توان به اردشير ريپورتر رئيس سازمان مخفي اطلاعات بريتانيا در ايران اشاره كرد)



بؤلوم :
یازار : محمد امين

ريشه فاشيسم و راسيسم در مكتب پان ايرانيسم

سه شنبه 17 آبان 1390

يكي از ويژگيهاي عيان فاشيسم كه بر ناسيوناليسم افرطي استوار است، نژاد پرستي مي باشد. فاشيسم بر پايه ساده انگارانه، شعار دادن و ملامت كردن «آنها» به طور كلي «بيگانه» در مقابل «ما» رشد مي كند. اين خصيصه مكتب فكري فاشيسم را متوجه انحصارگرايي مي كند. فاشيسم واجد خصلت تقسيم كردن مردم يا ملت ها به دو دسته آشتي ناپذير است، يعني به «آنها» و «ما».اين دوگانگي ريشه اش به يك نوع ارزش گذاري بر مي گردد.«آنها» نه متفاوت از ما، بلكه پايينتر از «ما» هستند. اين خود نمايانگر خصيصه نابرابري در فاشيسم است. نابرابري كه از درون آن نژاد پرستي بيرون مي آيد. كوين پاسمور در كتاب فاشيسم مي گويد: "تحقق هدف همگن سازي نژادي در عمل ساده نيست و مستلزم اجبار فوق العاده زياد و پشت پا زدن به همه ارزش هاي دموكراتيك است. حتي اقدامات رژيم نازي در اين باره هم نتايج ضد و نقيضي در پي داشت ... آنها باز هم موفق نشدند آلمان را از نظر نژادي همگن كنند." در كل مي توان گفت، فاشيسم برابري ملت ها را به رسميت نمي شناسد. در مورد مكتب پان ايرانيسم و نگاهي به طرز فكر بنيان گذاران آن نيز، ميتوان به آساني به فاشيستي بودن اين مكتب پي برد.
نخستين كوشش براي ارائه تعريفي از «خود» و «ديگري» در سطح ملي در ايران از راه بازشناسي زبان و تاريخ، به ميرزا فتحعلي آخوند زاده بر مي گردد.آخوندزاده كه مي توان او را يكي از تغذيه كنندگان فكري بنيان گذاران مكتب پان ايرانيسم ناميد، دقيقا به اين تقابل «ما» و «آنها» در نوشته هايش اشاره كرده است. "«خود» آن است كه به زبان پارسي، يعني زبان ملت ايران سخن گويد و «غير» و «بيگانه» كساني را در بر مي گيرد كه به لسان عرب و يا كلام تركان گفت و گو مي كنند." و بدين ترتيب تركان و اعراب «يگران» هستند كه از دايره ي ايرانيت بيرون رانده مي شوند.همچنين محمود افشار از بنيان گذاران اين مكتب چنين گفته است:" ...مطلب از دو حال خارج نيست يا اذربايجاني ايراني هست يا نيست اگر هست ترك نميتواند باشد."(يگانگي ايرانيان و زبان فارسي، ماهنامه آينده شماره 2 سال چهارم ابان 1338 هجري شمسي)و به آساني مي توان تقابل «ما» (ايراني، فارس!) و «آنها» (ملت ترك) را در اين گفته محمود افشار ديد.همچنين بازگشت به «سره نويسي» و «بر انداختن كلمات بيگانگان» از زبان فارسي نيز نوعي بازتوليد تقابل «ما» و  «بيگانه» در نگرش بنيان گذاران اين مكتب مي باشد. چرا كه لسان عرب و ترك، لسان «بيگانه» و لسان «فارسي» لسان «ما» و لسان ايراني شناخته شده است.و بدين گونه پايه هاي فاشيسم فارس با تقسيم ساكنان ايران به «آنها» و «ما» و  ملامت كردن و كوچك شمردن «آنها»  (ترك و عرب) در مقابل «ما» به وجود آمد. و همچون رژيم نازي كوشش هاي فراواني شد تا يك نژاد خالص ايراني-آريايي به وجود آيد. همچنان كه در سخنان پيروان اين مكتب، سخن از نژاد ايراني هميشه وجود دارد و با انواع و اقسام ابزارها (تاريخ و آزمايشات ژنتيك) سعي در اثبات اين نوع نگرش دارند.  (مراجعه شود به آزمايشات ژنتيك روي ام تي دي ان اي  (دي ان اي ارث رسيده از مادر به فرزند) ايرانيان (و نه دي ان اي واي كروموزوم، ارث رسيده از پدر به فرزند) آن هم به دليل اينكه نسل پدري به علت تهاجمات گسترده بيگانگان نمي تواند نشانگر وجود نژادي به نام ايراني باشد!!!)  و چنين است كه يك ديدگاهي فاشيستي و نژادپرستانه در ايران به وجود آمده است كه براي توجيه وجود نژادي به نام ايراني-آريايي و همگن سازي ملل ساكن ايران دست به هر آزمايش و حتي عملي مي زنند.قابل ذكر است، معمولا همگن سازي نژادي با ژنوسايد تحقق مي يابد. اما در مورد ايران با توجه به كثرت «آنها» در مقابل «ما» هيچ وقت ژنوسايد فيزيكي ممكن نبوده است و لذا بنيانگذاران و پيروان اين مكتب به سوي ژنوسايد هويتي «آنها» كشيده شدند.. 



بؤلوم :
یازار : محمد امين

حق تعيين سرنوشت ملتها

سه شنبه 17 آبان 1390

پيشينه تاريخي

پس از پايان جنگ جهاني اول و فروپاشي امپراطوري هاي عثماني، اتريش مجارستان و روسيه كه علت اصلي وقوع آن مسئله اقليت هاي ملي و قومي بود. ويلسون در سال 1916 اعلام كرده بود كه هر ملتي حق انتخاب دولتي را كه مي خواهد با آن زندگي كند دارد، بر پايه همين زمينه بود كه در پايان جنگ حق ملت ها در مورد گزينش دولت خود مسئله مليت ها مطرح شد و حق تعيين سرنوشت قوميت ها به عنوان يك اصل اساسي و انساني مورد پذيرش نمايندگان دولت هاي حاضر در كنفرانس صلح واقع شد.

اين دو موضوع هم در اعلاميه چهارده ماده اي ويلسون و هم در اعلاميه لنين به نام حقوق خلق كارگر مطرح شده بود. و به دنبال اعلام برنامه هاي ويلسون در حمايت از اقليت هاي قومي تحت ستم و مساله حق تعيين سرنوشت آنان، لنين رهبر كمونيستها در روسيه نيز به صراحت هر چه تمامتر بر آن تاكيد مي ورزيد.

 در روسيه تزاري كه به زندان ملتهاي تحت ستم معروف گشته بود اقوام مختلف در سايه ايدئولوژي كمونيسم و انديشه هاي شخصي لنين، صاحب حق تعيين سرنوشت شدند. لنين براي پيشبرد حق ملت ها براي تعيين سرنوشت خودشان كه آن را منحصرا مرتبط با حق جدايي طلبي سياسي مي دانست يك استراتژي سياسي براي حل مسئله ملي در روسيه برگزيد.

 وي معتقد بود ندادن اين حق به ملت ها موجب بروز نوعي ناسيوناليسم مبارزه جو در ميان ملت هايي مي شد كه در آنها آگاهي  ملي به صورت يك نيروي سياسي در حال ظهور بود.

 ماركسيسم و حق تعيين سرنوشت ملتها

ماركسيستها معتقد بودند كه پيدايش ملت ها ريشه در توسعه تاريخي جامعه در مقطعي از ظهور نظام سرمايه داري دارد و در بين هر ملت و قومي تضادهايي بين طبقه سرمايه دار و پرولتاريا وجود دارد. با الغاي نظام سرمايه داري تضادهاي ملي كه در اثر سلطه سرمايه داري بين ملتها ايجاد گشته از بين خواهد رفت و ستم ملي نيز ريشه كن خواهد شد در اين ميان بر طبقه پرولتاريا لازم و ضروري است كه بدون قيد و شرط با همه انواع ستم ملي به مبارزه بپردازد

ماركس و انگلس در مانيفست كمونيست 1848 بر استقلال ملتها تاكيد داشتند و همچنين در مانيفست حزب كمونيست تاكيد شده است، استثمار يك فرد به وسيله ديگران و استثمار يك ملت به وسيله ديگر ملل بايد پايان يابد.

با توجه به اين مطالب، مشخص مي شود ماركس و انگلس انترناسيوناليسم پرولتاريايي را تنها در چهارچوب استقلال ملتها و حق تعيين سرنوشت ملي آنان ميسر دانسته و بر آن اعتقاد داشتند

 لنين در سال 1914 در رساله اي تحت عنوان «درباره حقوق ملت ها» تاكيد كرده كه بايد به ملتهاي مختلف اجازه تعيين سرنوشت خودشان داده شود و حتي در صورت تمايل به جدايي، به آنها اجازه داده شود تا به ميل خود دولت جديدي به وجود آورند.

همچنين ماركسيسم- لنينيسم، پيگيرانه و بدون ترديد از حق هرملت به حاكم شدن برسرنوشت خويش و تعيين مقدرات خود و اينكه در امور خويش مختار و تصميم گيرنده باشد حمايت ميكند. درداخل يك كشوركثيرالمّله، اين حق، تا جدا شدن كامل را نيزدربرميگيرد.

 منشور سازمان ملل و حمايت از حقوق بشر

بند 5 ماده 2 اعلاميه 1992، به صراحت اعلام مي دارد كه اشخاص متعلق به اقليت ها حق دارند ارتباط آزادانه و مسالمت آميز با ساير اعضاي گروه خود و با اشخاص متعلق به اقليت هاي ديگر و همچنين ارتباطي با فراسوي مرزها با اتباع دولت هايي ديگر كه با آنان از لحاظ ريشه و نسب ملي و قومي يا وابستگي ديني يا زباني پيوندهايي دارند بودن هيچ تبعيضي برقرار ساخته و حفظ نمايند.
و اين از جمله حقوق اقليتهاست كه كمتر به آن اشاره شده است.

ميثاق‌ بين‌المللي‌ حقوق‌ اقتصادي‌ ـ اجتماعي‌ و فرهنگي‌/ مصوب‌ 16 دسامبر 1966 ميلادي‌ / مجمع‌ عمومي‌ سازمان‌ ملل‌ متحد

1. كليه‌ ملل‌ داراي‌ حق‌ خودمختاري‌ هستند. به‌ موجب‌ حق‌ مزبور ملل‌ وضع‌ سياسي‌ خود را آزادانه‌ تعيين‌ و توسعه‌ اقتصادي‌ ـ اجتماعي‌ و فرهنگي‌ خود را آزادانه‌ تأمين‌ مي‌كنند.

2. كليه‌ ملل‌ مي‌توانند براي‌ نيل‌ به‌ هدفهاي‌ خود در منابع‌ و ثروتهاي‌ طبيعي‌ خود بدون‌ اخلال‌ به‌ الزامات‌ ناشي‌ از همكاري‌ اقتصادي‌ بين‌المللي‌ مبتني‌ بر منافع‌ مشترك‌ و حقوق‌ بين‌الملل‌ آزادانه‌ هر گونه‌ تصرفي‌ بنمايند. در هيچ‌ مورد نمي‌توان‌ ملتي‌ را از وسايل‌ معاش‌ خود محروم‌ كرد.

3. كشورهاي‌ طرف‌ اين‌ ميثاق‌ از جمله‌ كشورهاي‌ مسئول‌ ادارة‌ سرزمينهاي‌ غيرخودمختار و تحت‌ قيمومت‌ مكلفند تحقق‌ حق‌ خودمختاري‌ ملل‌ را تسهيل‌ و احترام‌ اين‌ حق‌ را طبق‌ مقررات‌ منشور ملل‌ متحد رعايت‌ كنند.

بخش‌ دوم‌ ماده‌ 2 

1. هر كشور طرف‌ اين‌ ميثاق‌ متعهد مي‌گردد به‌ سعي‌ و اهتمام‌ خود و از طريق‌ همكاري‌ و تعاون‌ بين‌المللي‌ به‌ ويژه‌ در طرحهاي‌ اقتصادي‌ و فني‌ ـ با استفاده‌ از حداكثر منابع‌ موجود خود به‌ منظور تأمين‌ تدريجي‌ اعمال‌ كامل‌ حقوق‌ شناخته‌ شده‌ در اين‌ ميثاق‌ با كليه‌ وسايل‌ مقتضي‌ بخصوص‌ با اقدامات‌ قانونگذاري‌ اقدام‌ نمايند.

2. كشورهاي‌ طرف‌ اين‌ ميثاق‌ متعهد مي‌شوند كه‌ اعمال‌ حقوق‌ مذكور در اين‌ ميثاق‌ را بدون‌ هيچ‌ نوع‌ تبعيض‌ از حيث‌ نژاد ـ رنگ‌ ـ جنس‌ ـ زبان‌ ـ مذهب‌ ـ عقيده‌ سياسي‌ يا هر گونه‌ عقيدة‌ ديگر ـ اصل‌ و منشاء ملي‌ يا اجتماعي‌ ـ ثروت‌ ـ نسب‌ يا هر وضعيت‌ ديگر تضمين‌ نمايند.



بؤلوم :
یازار : محمد امين

در آمدي بر كتاب ديوان الغات الترك

سه شنبه 17 آبان 1390

محمود كاشغري در سال 380 ه.ق در شهر بارسغان نزديك درياچه ايسيق گول (ايسي گؤل) كه امروزه در كشور قرقيزستان واقع شده، به دنيا آمد و در سال 477 ه.ق در97 سالگي چشم از جهان فرو بست. محل دفن كاشغري، شهر كاشغر مركز تركستان شرقي (سين كيانگ) در چين مي باشد. كاشغري حدوداَ در سن 82 سالگي(حدود 1000 سال پيش) شروع به تاليف كتاب ديوان الغات الترك كرده است.

اين كتاب توسط دكتر حسين محمد زاده صديق به فارسي ترجمه و توسط نشر اختر نيز در سال 1384 به چاپ رسيده و تمام مراجعات در ادامه نيز به چاپ مذكور مي باشد.

 در اين كتاب كاشغرلي واژگان تركي را با شرح ظرايف و دقايق فرهنگ تركي و نمونه هاي ادبيات شفاهي و حماسه ها و اساطير كهن مردمي، سازه بندي كرده است.كاشغري در پيشگفتار اين كتاب در مورد تركان و علت تاليف كتابش چنين نوشته است:«تابش خورشيد بخت و دولت در برج هاي تركان از سوي خداوند و گردش دوائر آسمانها بر مملكت و فرمانروايي آنان را ديدم. خداوند نام آنان را ترك نهاد و بر روي زمين فرمانروا ساخت. خاقانان روزگارمان را از ميان آنان بدر آورد، زمام امور ملتهاي جان را بر كف آنان نهادايشان را از هر كس برتر ساخت و بحق آنان را نيرومند گردانيد و كساني را كه به آنان وابسته گشتند و در خدمت آنان به كوشش برخاستند، گرامي داشت و به خاطر تركان، آنان را به نهايت مراد و آرزوهايشان رسانيد و اين اشخاص را از گزند و شر فرومايگان ايمن و بركنار داشت.

هر خردمند نيز اندر يافت كه راه مصون ماندن اين اشخاص از اصابت تير آنان، گراييدن به روش تركان است.

براي راز گفتن ار درد و راه يافتن به دل تركان نيز، راهي جز سخن گفتن به زبان آنان موجود نيست. اگر كسي از گروه خويشتن جدا شود و به تركان پناه آورد، از واهمه و هراس آن گروه رهايي يابد، و همراه او، ديگران نيز توانند پناهنده شوند.

سوگند ياد مي كنم كه من، از يكي از امامان ثقه ي بخارا و نيز از يكي از امامان اهل نيشابور شنيدم، و هر دو با سلسله سند روايت مي كنند كه پيامبر ما چون نشانه هاي رستاخيز و فتنه هاي آخرالزمان و نيز خروج تركان اوغوز را بيان داشت، چنين فرمود:"زبان تركي را بياموزيد، زيرا آنان را فرمانروايي دراز آهنگ در پيش است.[1] »(ديوان صفحه 73 و 74)و

در اين كتاب در شرح هر واژه مثلها و اسطوره هايي كه در باب آن واژه وجود دارد، آورده شده است و به همين دليل مي توان اطلاعات مفيدي از زندگي تركان در حدود 1000 سال پيش بدست آورد؛ براي همين منظور قسمتي از مطالب جالب كه در اين كتاب وجود دارد در ادامه اشاره خواهد شد

كاشغري در توضيح واژه اَگه

 آورده است:

لقبي كه به افراد كارآزموده، سالخورده و خردمند از ميان مردم عادي، داده مي شود. يك درجه از تكين پايين تر است.

وجه تسميه آن چين است كه چون ذواقرنين[2] به چين رسيد، خاقان ترك، براي نبرد با ذوالقرنين گروهي سرباز از جوانان ترك به سوي او فرستاد. وزير خاقان به او گفت: تو جوانان را به جنگ ذوالقرنين فرستادي، در ميان آنان، لازم است رزمندگان دير سال جنگ آزموده نيز باشند. خاقان پرسيد: آيا منظورت اگه است. و مراد وي افراد سالخورده و كارآزموده بود. وزير در پاسخ، آري گفت و سپس خاقان، مردمي سالخورده و تجربه ديده فرستاد. آنان شبانه بر خط مقدم جبهه ي ذواقرنين تاختند و آنان را شكست دادند. يكي از تركان با شمشير بر فرق سر يكي از افراد ذواقرنين زد و او را تا نافش شكافت. در كمر مرد كشته شده، كيسه اي از طلا وجود داشت. آن نيز پاره شده و سكه هاي زر و سيم آغشته به خون پخش شدند. بامدادان، سپاهيان ترك، سكه هاي آغشته به خون را ديدند و از همديگر پرسيدند: اين چيست؟ و پاسخ آن آلتُن قان طلا و خون بود. به كوهي عظيم كه در آنجا بوده، همين نام نهادند. آن كوه نزديك سرزمين اويغور واقع شده است و در پيرامونش تركان كوچ نشين زيست مي كنند. ذواقرنين پس از آن شبيخون، با خاقان ترك از روي آشتي و مصالحه در آمد. »(ديوان صفحه 120)و

در توضيح لغت بَرس به معناي يوز پلنگ آورده است:

نام يكي از سالهاي دوازده‍گانه ي تركان. و اين، بدينگونه است كه تركان نام دوازده گونه از جانوران را گرفته به عنوان نام براي دوازده سال برگزيده اند. سالهاي عمر كودكان، تاريخ نبردها و قهرماني ها و ديگر چيزها را، با گردش سال هاي دوازده گانه مي شمارند، و به ياد مي سپارند. و ريشه ي آن چنين است كه:

يكي از خاقان ترك، اراده كرد كه تاريخ يكي از نبردهاي سالها پيش از خود را بداند. در تعيين تاريخ وقوع آن نبرد، مورخان به اشتباه افتادند. از اين رو، خاقان، در اين كار، با مردم مشورت كرد و در كنگره اي كه به همين خاطر ترتيب داده شده بود گفت: همانطور كه ما، در تعيين اين تاريخ سهو كرديم، پس از ما نيز آيندگان در اشتباه خواهند بود، پس بهتر است كه ما اكنون به شمار برج هاي دوازده گانه ي آسمان و ماه هاي دوازده گانه، سال ها را نيز به همين ترتيب نامگذاري كنيم و تقويم خود را با سپري شدن اين سال ها به نظام آوريم و اين چونان يادگاري جاودانه در ميان ما بماند.

مردم، از اين پيشنهاد خاقان استقبال كردند و آن را پذيرفتند. پس آنگاه، خاقان به شكار بيرون آمد و فرمان داد كه حيوانات وحشي را به سوي رودخانه ي ايلا سو روان سازند. و آن رودي بزرگ است. مردم حيوانات وحشي را وادار ساختند كه به سوي آن آب در آيند. چندي از حيوانات را شكار كردند وگروهي نيز به داخل آب پريدند. دوازده گونه از حيوانات از آب گذشتند. نام اين حيوانات، هر كدام بر سالي نهاده مي شود. نخستين اين حيوانات سِجغان (موش) بود.

چون او پيش از همه حيوانات از آب گذشته بود، نخستين سال از آغاز گردش سالها را سِجغان يلي ناميدند و سپس نام حيواناتي را كه به ترتيب از آب عبور كرده بودند، بر بازپسين سال ها نهادند، بدينگونه:

اُود يِلي            ud yılı                      سال گاو          

بَرس يلي          pars yılı              سال يوز پلنگ

تَفشغان يلي      tawışğan yılı       سال خرگوش

ناك يلي            nek yılı               سال تمساح

يلان يلي           yılan yılı                   سال مار

يُند يلي             yund yılı               سال اسب

قُوي يلي           koy yılı              سال گوسفند

بِجِن يلي           biçin yılı               سال ميمون

تَفاغُو يلي          taqağu yılı              سال مرغ

ات يلي             it yılı                    سال سگ

تُنكُز يلي            tonguz yılı             سال خوك

چون به سال تُنكُز  رسند، برگردند، ديگر باره از سِجغان(موش) آغاز كنند. » (ديوان صفحه 222) و

همچنين كاشغري در شرح لغت ترك چنين آورده است:

«نام پسر نوح (ص) است و آن نامي، است كه خداوند به فرزندان ترك بن نوح عطا فرموده است . . .

نام "ترك" را خداوند نهاده است. چونكه روايت است از "الشيخ الامام الزاهد الحسين بن خلف الكاشغري" به او نيز "ابن الغرقي" گفته است كه شيخ ابوبكر المفيد الجر جرايي از شخصي معروف به ابن ابي الدنيا كه در كتابش كه موضوع آن "آخرالزمان" است نقل كرد كه به استناد از رسول اكرم (ص) حديثي نوشته شده است، و آن حديث، چنين است:

يقولُ الله جلَّ و عزَّ انَّ لي جنداً سميتُهُم التُّرك واسكنتهُم المَشرق فاذا غضبتُ علي قوم سلَّطتُهُم عَليهِم.

يعني خداوند عَزّوجَلّ مي فرمايد: من سپاهي دارم، كه "ترك" ناميدم. آنان را در خاور زمين سكونت دادم. هر گاه بر قومي خشم گيرم، آنان را بر آن قوم مسلط كنم.

و اين خود، در برابر همه ي مخلوقات، برتري و فضيلتي براي تركان به شمار مي رود. زيرا خداوند نام دادن به آنان را خود ولايت فرموده است و در بلندترين جايگاه زمين و در پاكيزه ترين هوا سكونت داده است و آنان را "سپاهيان خودم" خوانده است. گذشته از آن، در تركان صفاتي همانند زيبايي، محبت، خوشرويي، ادب، احترام به بزرگترها، پايبندي به سخن و وفاي به عهد، صفا و سادگي، روح حماسي و قهرماني، دلاوري و جوانمردي كه شايسته هر گونه مدح و ستايش است، و نيز خصوصيات ديگري كه به شمار و اندازه در نمي آيد، نهاد. »(ديوان صفحه 224) و

در رابطه با اين مطلب جالب است اشاره شود در طول تاريخ نيز هجوم تركان به هر سرزميني از طرف ملل مغلوب آن، به عنوان بلاي آسماني ياد شده است. براي نمونه ملل مغلوب، آتيلا رهبر هونها را نيز تازيانه خدا و يا بلاي آسماني مي گفتند. همچنين حمله چنگيز و ارتش ترك و مغول او را نيز چون بلايي كه از آسمان در جزاي كفران نعمت نازل شده بود تلقي مي كردند. (مغولان و حكومت ايلخاني در ايران، دكتر شيرين بياني)و

در شرح لغت تَبُك آورده است:

«سرب را ذوب كرده به شكل چرخه ي دوك درمي آورند و در آن موي بز و جز آن قرار مي دهند. كودكان با لگد و نوك پا زدن، با آن بازي مي كنند.»(ديوان صفحه 238) و

كه نشان از آن دارد كه هزار سال پيشتر در ميان تركان يك نوع بازي وجود داشت كه با توپ انجام مي گرفت و لغت "توپ" نيز از آن مشتق شده است همچنان كه در شرح لغت تُبق آورده است: « گويي كه با چوگان زنند، گوي.»(ديوان صفحه 236) و

در شرح لغت قُمدُو چنين آمده است:

«قطعه پارچه كرباس به طول چهار ارش و به عرض يك وجب كه بر روي آن با مهر خاقان اويغور مهر شده است و در داد و ستد به جاي پول پذيرفته مي شود. اين پارچه اگر كهنه و فرسوده شود، آن را وصله كنند و هر هفت سال يكبار بشويند و باز، بر آن مهر نهند.»(ديوان صفحه 252) و

كه حاكي از آن است كه در آن دوران تركان از نوعي چك پول در داد و ستد استفاده مي كردند.

در جايي از كتاب در مورد افزايش ارتباط تركان اوغوز با فارسها و گويش اوغوزها چنين آورده شده است:

«از روزگاري كه اوغوزان اراده كردند با فارس ها درآميزند، بسياري از كلمات ناب تركي را به فراموشي سپردندو واژك هاي فارسي را پذيرفتندچنانكه اوغوزان لفظ افتَبي را از "آفتابه"ي فارسي گرفته اند. همين گونه است. كلمه ي قليده درمعناي طوق و گردنبند كه از لغت عربي "قلاده" اخذ كرده اند.ديگر تركان به آفتابه، قُمغان و به گردنبند بَقن گويند

بايد دانست كه گويش اوغوزان ظريف و ملايم است. هر اسم و فعل را كه بخشي از آن بن و ريشه و بخش ديگر ادات و پي افزوده است، تركان به طور مزدوج به كار مي برند، ولي اوغوزان تنها افزوده را بر زبان مي آورند. در حالي كه ديگر تركان، اين را به تنهايي به كار نمي برند. »(ديوان صفحه 257)و

محمود كاشغري ترك ستا است، ولي ترك ستايي او معناي خونگرايي نمي دهد، بلكه معناي فضيلت ستايي و ارج نهادن به ويژگي هاي اخلاقي و صفات و سجاياي نيك ما تركان را دارد. ترك ستايي كاشغري مانند ترك ستايي نظامي گنجوي، مولوي و ديگران است كه مي گويند:

پدر بر پدر مر مرا ترك بود،

به فرزانگي هر يك گرگ بود.(نظامي)و

ترك آن بود كز بيم او ديه از خراج ايمن بود،

ترك آن نباشد كز طمع سيلي هر قانسيز خورد.(مولوي) (دكتر صديق، پيشگفتار كتاب، صفحه60)و

چنان كه مي بينيم كاشغري بر خلاف بعضي از هم عصران خود(فردوسي طوسي)، نگرش قومي تنگ نظرانه و نژاد پرستانه ندارد و همين امر باعث شده كه سال 2008 ميلادي، مصادف با هزارمين ساگرد تولد اين دانشمند زبان شناس، از طرف يونسكو سال محمود كاشغري، نامگذاري شود.

..............................................
اگه             ögə, 
آلتُن قان       altın qan,  
بَرس           pars,  
ايلا سو        ılı su,  
سِجغان        sıçğan,  
سِجغان يلي  sıçğan ılı,  
تَبُك             tapük,  
تُبق             topuq,  
قُمدُو           qamdu,  
افتَبي          aftabı
قليده           qılidə
قُمغان          qumğan
بَقن             baqan

 ..............................................

[1]  تعَلّموا لِسانَ التُّركِ فاِنِّ لهُم مُلكاً طوالا.

 [2]  منظور از ذواقرنين، اسكندر مقدوني مي باشد.



بؤلوم :
یازار : محمد امين

باش توتميان سودا!

سه شنبه 17 آبان 1390

شاگردلر:

ايسته ييرسن كي معلم! بيز اوره كده ن باريشاق

آغزيميزدا ديليمز وار، قوي او ديلده دانيشاق

مدنيت بوروموش علم له دنيا اوزونو

داها تنبل ليگي آت، گل گئجه – گوندوز چاليشاق

 معلم:

اشتباه ايله مه يين وار هر ايشين قاعده سي

او شيرين يئرلي ديلين، مركزه يوخ فايده سي

 امر ائديبلر كي سوخام آغزوزا جبرا بو ديلي
 
دنيادا «فارس» ديلي دير جمله ديلين والده سي
 

شاگردلر:

آي معلم! اونو اورگه نمه گه يوخ طاقتيميز

آنا ديلينده دانيشيب، گولمه ك اولوب عادتيميز

چوق بويوك دور او غريب ديل جيراجاق آغزيميزي

بيز تصور ائله ديكجه ده گيشير حالتيميز!

 

معلم:

سيز اوشاقسيز، نه بيليرسيز آي اوغول ياخشي – يامان

خراسان دا بو ديله حرمت ائدير پير و جوان

اونلارين خاطرينه، سيزده گره ك اورگه نه سيز

سوزومو رد ائله سيز، دولت ائده ر باشقا گومان

  

شاگردلر:

آي معلم! بير اوتان ري لي، گيلانلي ده گيليك

ائليميز، يوردوموز آيري، گاوانلي ده گيليك

آذرستاندي بيزيم ميللتيميز، تاريخه باخ

معده دن سويله ميريك، فكري دومانلي ده گيليك

 

معلم:

منه تاريخ اوخوماق ايندي ياراشماز بيليرم

دوزو، لاپ زور – زوراكي حققوزي انكار ائديرم

ديليزي ترك ائله ييب ايندي گرك فاسلاشاسيز

آدوزو تاريخين اول وره قينده ن سيليره م

  

«محمد بي ريا» اوره ك سوزلري

اثر زنده ياد استاد يحيي شيدا

ارك نشري1360ص 46

 


بؤلوم :
یازار : محمد امين

1 | 2 |

آنا یارپاق

آرشیو

Email

RSS

بلاگا گؤره



بؤلوم لر

     

سون یازیلار

باغلانتی لار

یولداش لار

آرشیو

سایغاج