گفتمان هويتي تجددگرايانه در ايران
گفتمان هويتي تجددگرايان براي ايجاد يك سيستم دولت – ملت، در دوران پهلوي اول به گفتمان هويتي غالب تبديل شد و تجدد طلبان در گفتماني كه عرضه كردند، خواهان همسان سازي و همشكلي تمام ساكنان ايران و فارسيزه سازي آنها شدند. و از آن زمان تاكنون گفتمان غالب در ايران مي باشد. اگر چه در اوايل به نظر مي رسيد انقلاب 57 با ارائه تز امت گرايانه اسلام نقطه پاياني به اين نوع گفتمان كه بر پايه انكار و حتي امحاء هويتهاي ملي محلي در ايران بود، باشد. اما چنين نشد و همان سياستها با شدتي متفاوت ادامه يافت.
اما حقيقت اين است كه ملت سازي مستلزم امحاي خرده هويت ها نيست. و "روند ملت سازي مستلزم تعريف مجدد هويت هاي خرده ملي و شكل گيري هويت ملي بزرگتر است. براي دسترسي به اين مهم، لزومي به نابود كردن هويت هاي كوچكتر نيست. ..."(1)
آيزايا برلين در اين خصوص معتقد است: "همشكل سازي كامل مردم، كه از خواسته هاي برنامه هاي جزمي است، تقريبا هميشه راهي به سوي خشونت و وحشيگري است."(2)
"انسانيتي كه از موجودات يك شكل و يك نوع تشكيل شده باشد، بدترين نوع از هرگونه توتاليتاريسمي است.
اين مكانيسم هاي قومي جاري، آگاهي يافتنها و شكلگيريهاي جديد سياسي نيستند كه صلح جهان را تهديد مي كنند و سبب كشتارها ميشوند، بلكه مقاومتها يا تعصبات كوركورانه برخي دولتهاي موجود كه به شكلهاي نهادينه منسوخ چسبيدهاند، سبب اين مسائل ميشوند. حقوق مردم و حقوق اقوام هنوز پايهگذاري نشده است. با وجود اين گروهي كه از اصول پايهاي روشن هستند. اين اصول پيش از هر چيز ايجاب ميكنند كه وجود هر يك از گروههاي قومي، حقوق آنها در دستيابي به زمين، مديريت بر سرزمين، حفظ فرهنگ و زبان آن قوم، به رسميت شناخته شوند."(3)
در ادامه مروري به گفتمان هويتي تجددگرايانه دوران پهلوي خواهيم داشت و نشان خواهيم داد كه آن گفتمان هويتي هنوز هم گفتمان هويتي غالب در ايران مي باشد و با وجود تغييرات راديكال در نوع سيستم حكومتي، تغييري در گفتمان هويتي حاكميت در ايران به وجود نيامده است.
عبدالله رمضان زاده در رابطه با اين گفتمان معتقد است: "در گفتمان روشنگري حكومت پهلوي، ناسيوناليسم ايراني بر پايه شعار«وحدت ملي در گرو وحدت زباني»، براي تثبيت حاكميت خود در انديشه حذف تمايزات فرهنگي اقوام و همگون سازي فرهنگي و طي فرآيند ملت سازي از طريق تاكيد بر پوشش و گويش واحد با پررنگ كردن عنصر فارسي در هويت ايراني در سرتاسر فضاي سرزميني بود. ستايش ميراث فرهنگي ايران باستان (باستان گرايي) و ادبيات فارسي، اسطوره سازي، استحاله اقوام و فرهنگ هاي ديگر با تحقير قوميت ها، سركوب تحركات قومي، تحقير بخش هاي تاريخ اسلامي ايران و ترويج فرهنگ غربي، مهم ترين سياست هاي حكومت پهلوي براي مواجهه با تنوع فرهنگي در ايران به شما مي رود."(4)
عناصر اصلي سازنده مليت ايراني در گفتار ايراني متجدد، عبارتند از:
زبان فارسي، نژاد آريايي، پيشينه مشترك تاريخي، ميهن دوستي و شاه پرستي. در پروژه تجدد، سوژه ايراني با تكيه بر عناصر ياد شده و به كارگيري ماشين يكسان سازي و بهنجارسازي خلق شد و هويت ايراني عصر تجدد پديدار گشت. صنعت يكسان سازي، وظيفه امحاي تفاوت هاي زباني، نژادي، قومي و فرهنگي و جايگزين كردن زبان، فرهنگ، ادبيات، هنر، قوميت و نژاد مشترك و واحد را بر عهده داشت، و صنعت بهنجارسازي، مسئول ايجاد ساز و كارهاي خاص براي دروني كردن هنجارهاي جديد بود.(5)
نظريه پردازان اين تفكر چنان به افراط گراييدند كه سخن از «نژاد پاك آريايي» راندند و بر زبان و ادب فارسي به عنوان تنها ستون فرهنگ ايراني تاكيد گزاف ورزيدند. ... آنان حفظ و استمرار فرهنگ و ميراث تمدني ايراني را در گرو التزام به انديشه اي مي انگاشتند كه اركان آن عبارتند از (6)
- فرهنگ باستان
- نژاد آريا و زبان فارسي
- حذف و استحاله فرهنگ هاي قومي و محلي
- التزام به معيارهاي فرهنگ و تمدن غربي
- مقابله با اسلام
الف. زبان فارسي
در پروژه هويت سازي ملي تجددگرايان، زبان فارسي ركن اصلي مليت ايراني را تشكيل مي داد. زيرا از نظر آنان، هر گاه «نژاد قومي را به بناي بزرگي مانند كنيم، زبان يك ستون استوار آن بنا» مي باشد. به علاوه آنان عقيده داشتند كه «زبان بزرگترين رابطه الفت و اتحاد و پيوستگي و محكم ترين وسيله و پيوند وحدت ملي و نزديكي و يكرنگي هر قوم به شمار مي رود». همچنين در يكي از گزارش هاي وزارت امور خارجه [دوران پهلوي اول] تصريح شده است كه «در عصر حاضر، ملت فقط به جماعت هم زبان اطلاق مي شود و پنهان نيست كه بزرگترين رابطه بين مليت و محكم ترين وسيله قوميت يك ملت، همانا اتحاد لسان و يگانگي زبان آن ملت است. ...»
در حوزه جغرافياي سياسي ايران، گروه هاي مختلف زباني قرار داشتند. در پروژه هويت سازي تجددگرايان، نخست اصل وجود گروه هاي زباني ناديده گرفته شد، دوم، ترويج زبان فارسي به عنوان زبان ملي پذيرفته شد. ايرانيان يك زبان داشتند، و از ابتداي خلقت به همان زبان – يعني زبان فارسي – تكلم مي كردند. در كتاب سوم ابتدايي، زبان ايرانيان فارسي گفته شده و دانش آموزان به يادگيري زبان وطن و مادري شان ترغيب و تشويق شده اند. ... به علاوه در جاي ديگري از شاهنامه فردوسي كه بزرگترين «داستان ملي» ايرانيان است، به عنوان «ضامن زبان و مليت ايراني» ياد مي شود. بدين ترتيب زبان فارسي را، زبان مادري و «زبان ايراني» ناميده و براي گسترش آن كوشش زيادي كردند. همچنين رضا زاده شفق درباره اهميت و جايگاه زبان فارسي در مليت ايراني مي گويد: «اگر چه زبان تنها عامل مليت نيست و براي قوام و قوت مليت عوامل متعدد ديگر لازم است ... با اين همه زبان واقعا در اين مورد بسيار موثر و مهم است و بي جهت نيست كه بعضي از دانشمندان زبان را اساس مليت شمرده اند»
زبان فارسي در پروژه هويت سازي، «خودي» محسوب مي شد، كه اغيار و بيگانگي و موجوديتش را تهديد مي كردند. دستگاه غيريت سازي، همه زبان هاي غيرفارسي را غير زبان ملي ايرانيان مقوله بندي كرد. نامه ايران باستان در اين باره نوشت: «دم از پارسي پرستي و ايران دوستي زدن و سخنان تازي و ديگر بيگانگان را گفتن و نبشتن آهن سرد كوفتن است. ما مي خواهيم در سايه شاهنشاهي پهلوي، ايران نو را چون ايران باستان بياراييم و شكوه ديرين اين كشور را دگرباره بدو باز دهيم ... دوران پهلوي روز بازار پارسي پهلوي نباشد، پس كدام روزگار خواهد بود و اگر پلي براي پيوند ايران باستان و ايران نو باشد همين پارسي خواهد بود و بس». اين روزنامه در شماره ديگري، با حمله به كساني كه با بيرون انداختن اين تولههاي بيگانه مخالفند، به نقش زبان در نگهداري مليت ايراني در طول تاريخ مي پردازد و تصريح مي كند كه: « ... اگر پس از دست اندازي و تركتازي مغولان در ايران، همه ايرانيان گفتارشان به زبان تركي بود، آيا هنگامي كه گفتگو از (پان تركيسم) بود، ماها را ترك نمي دانستند ... ما از ته دل خواهانيم كه سخنان بيگانه مانند خود آن ها از كشور ما دور شود» بدين لحاظ مي توان گفت كه «غير» و ديگري، زبان تركي و عربي است كه بايد تمام نشانه ها و جاي پاي آن را در زبان فارسي زدود، و در مرتبه بعد، گويش به اين زبان ها را محو و نابود كرد. بر اين اساس، دولت طي متحدالمآلي به جاي كلمات بيگانه، مانند مملكت، وطن، بيرق ايران، قشون، به ترتيب كلمات كشور، ميهن، پرچم ايران و ارتش را پيشنهاد كردند. نام هاي بسياري از شهرها تغيير يافت و فرهنگستان ايران ماموريت يافت به جاي واژه هاي عربي و تركي، برابر فارسي برگزيند.(7)
اقدامات ياد شده از آن رو صورت مي پذيرفت كه در پروژه هويت سازي ملي ايراني، غيريت هاي زباني وجود داشت كه بايد محو مي شد و از بين مي رفت.
و بدين ترتيب بود كه زبان ترك و عرب تبديل به زبان غير و بيگانه شده و بايد از دايره ايرانيت خارج ميشد. چنانچه محمود افشار يزدي در مجله آينده به صراحت اعلام مي كند: «...مطلب از دو حال خارج نيست يا اذربايجاني ايراني هست يا نيست اگر هست ترك نميتواند باشد ..»(8)
" ... بدين ترتيب فارسي به زبان رسمي آموزش كشور تبديل و آموزش به زبانهاي محلي و انتشار كتاب و روزنامه به زبان غير فارسي ممنوع شد."(9)
در رابطه با نحوه محو كردن زبان هاي بيگانهاي كه در گفتمان هويتي تجددطلبان به وجود آمده بود، رولان برتون معتقد مي باشد: "زبان كشي كه يكي از اشكال قوم كشي است كه به از ميان بردن زبان يك جمعيت خاص محدود مي شود. گاه ديده مي شود كه دولت هاي مدرن به جاي استفاده از روش هاي سركوبگرانه (نظير ممنوعيتها و مجازاتها و غيره)، كه ممكن است به عنوان مخالفت با حقوق بشر مورد انتقاد قرار بگيرند، دست به آموزش اجباري يك زبان ديگر بهجز زبان قومي كه بالطبع زبان رسمي دولت است، بزنند. به اين ترتيب اين امر نوعي سياست توسعه فرهنگي به حساب خواهد آمد، براي مثال آنچه چين در تبت انجام داد. مزاياي آموزش اجباري مي تواند به شكلي يكسان به جمعيتهاي بومي – اقوام بدون دولت يا اقيلت هاي مرزي – و همچنين به مهاجران برسد.(10)
و حقيقت اين است كه، " ... ايران سرزميني است با اقوام مختلف كه هر يك از زبان و گويش و سنت هاي خاص خود برخوردارند، از اين رو بر اين سرزمين هيچ قوميت و زبان واحدي را نمي توان تحميل كرد. ... ناسيوناليسم رضا شاه نه تنها باعث وحدت ملي و انسجام دولت و ملت نشد، بلكه به تنفر مردم از دولت دامن زد و بحران مشروعيت رژيم را تشديد نمود.(11)
ب. نژاد آريايي
در پروژه هويت سازي متجددان، ملت ايران جامعه اي است كه از «اصل پاك و فرخنده آريايي به وجود آمده و عناصر نژادي ديگر، مدتي افزون از دو هزار و پانصد سال به تدريج در آن منحل شده اند» و امروز موجوديتي ندارند. متجددان عقيده دارند كه عناصر تازه وارد عربي و تركي و مغولي در نژاد آريايي تحليل رفتند و ايران اصالت و يگانگي خود را از دست نداد. دستگاه ايدئولوژي دولت مطلقه پهلوي، از راه هاي مختلف بر وحدت نژادي و برتري نژادي ايرانيان پافشاري مي كردند. از نظر كتاب درسي تاريخ اول دبيرستان، نژاد سياه و نژاد سرخ در تمدن مقام مهمي ندارند و تقريبا وحشي هستند. نژاد زرد، اگر چه تمدنش قديم است، ولي در حال حاضر پويايي و سرزندگي ندارد، اما نژاد سفيد – كه ايرانيان جزو اين نژاد هستند – در حال زمين را در تصرف خود دارد و «تاريخ تقريبا منحصر به سرگذشت نژاد سفيد مي باشد. نژاد سفيد هم چند شعبه است، از همه مهمتر شعبه آريايي است».
همان گونه كه از شواهد مذكور بر مي آيد، در پروژه هويت سازي دولت مطلقه پهلوي، ايرانيان از نژاد آريايي دانسته شده اند. قائل شدن به عنصر نژادي در ساختمان مليت ايراني، در پرتو ايدئولوژيهاي آن روزگار – به ويژه ايدئولوژي نژادپرستانه جديد اروپا – صورت مي گرفت. قابل ذكر است كه در صورت اوليه هويت ملي ايراني در دوران مشروطيت، اساسا نشانه اي از قائل شدن به وحدت نژادي و منشا واحد نژادي به عنوان يكي از عناصر سازنده مليت ايراني ديده نميشود. به علاوه نظر به اينكه در پروژه هويت سازي متجددان، ساير نژادها «غير» و بيگانه انگاشته مي شوند، عملا اصل وجودي آنها مورد انكار واقع مي شود. بدين معني كه نژادهاي ديگر در گستره تاريخ، در نژاد اصيل آريايي حل شده و از بين مي روند و اينك اثري از آن بيگانگان وجود ندارد. حل كردن معضل چندگانگي نژادي، به صورتي كه پيش تر گفته شد، اجتناب ناپذير است. زيرا نژاد را نميتوان از بين برد و يا آن را از مرزها بيرون راند. پس بايد صورتي تاريخي آفريد كه طي آن، نژادهاي بيگانه در نژاد اصيل ايراني منحل شوند و نابود گردند.
چنانچه اس. هال نيز در اين خصوص معتقد است: "... معمولا فرهنگ و هويت ملي بر اسطوره هاي بسيار قديمي مربوط به دوره افسانه اي و يك ملت پاك نژاد استوار است."(12).
ج. پيشينه مشترك تاريخي
تاسيس پيشينه تاريخي، جزء بسيار مهمي از پروژه هاي هويت سازي محسوب مي شود. زيرا از طريق تاسيس پيشينه، به ترتيبي گذشته بازسازي مي شود كه امروز و اكنون بازگو گردد. به تعبير ميشل فوكو، تاريخ، حال است كه به نام گذشته روايت مي شود. بدين ترتيب، در پروژه هويت سازي، آن بخش از تاريخ به عنوان مصالح در ساختمان مليت به كار مي رود، كه با شاكله عمومي بنا به همخواني و سنخيت داشته باشد، و در مجموع در ساماندهي به ايدئولوژي رسمي، موثر و مفيد واقع شود. بنابراين، بخش هاي زايد و مزاحم كه پروژه هويت سازي را دچار پراكندگي و نارسايي مي كنند، در جريان بازسازي گذشته حذف مي شوند و در بهترين صورت، ناديده انگاشته خواهند شد. در اين بخش از پروژه، دستگاه يكسان سازي و بهنجار سازي نيز به نحو موثري به كار گرفته مي شود. زيرا از طريق به كارگيري ماشين يكسان سازي، همه تفاوتها و گسست هاي تاريخي مختلف زدوده مي گردد و تاريخي يكدست، يكنواخت، همجنس و با قطعاتي مشابه پديد مي آيد.(13)
در اين خصوص تورج اتابكي معتقد است: "... كار پاك سازي به طور طبيعي از حوزه زبان نيز فراتر رفت و به عرصه تاريخ ايران رسيد. با بازنويسي تاريخ، يك "ايران خالص" با هويت تاريخي ديرينه خلق شد، ايراني كه هيچ عنصر بيگانه و غير متمدن در درون مرزهايش نداشت. اين هويت نهايتا مبني بر قالب هاي منفي از غير ايرانيان بود. ترك ها و بعدها عرب ها كه در اين گفتمان ملي از آنها تعبير به "خطرهاي زرد و سياه" مي شد، آن "ديگران" لازم براي ساخت هويت جديد ايراني بودند. ...»(14)
دو هزار و پانصد سال گذشته يكسان و پيوسته، دقيقا محصولي است كه توسط ماشين يكسان سازي پروژه هويت سازي دولت مطلقه پهلوي ساخته و پرداخته مي شود. پس از اين، نوبت به ماشين بهنجار سازي مي رسد كه مخلوق واحد و همسان تاريخي را، به زيور ارزش هاي بنيادي بيارايد و از آن، هنجارهاي نو بيافريند، به طوري كه سوژه ايراني در طي اين فرآيند هويت سازي، برخوردار از گذشتهاي به بلنداي تاريخ، درخشان و كاملا همبسته با امروز باشد. وجود دو خصيصه ناسيوناليسم و سكولاريسم در بنياد پروژه تجدد، در عمل محدوديتهايي را در تامين پيشينه تاريخي فراهم آورد. اين دو ويژگي قالبي با اندازههاي مشخص پديد آورد كه با قرار دادن آن بر پهنه تاريخي ايران، بخشهايي بيرون از اندازههاي قالب قرار مي گرفتند و عملا از تاريخيت منعزل شدند. به علاوه قالب با طراحي از پيش صورت گرفته، شكلي از تاريخ را به صورت پيراسته و آراسته نشان ميداد كه به كار تجديد بناي ساختمان مليت ايراني بيايد و با آن همقواره باشد.
ناسيوناليسم در كشورهايي مانند ايران و در دهه هاي آغازين قرن بيستم، از خصلتي آركائيستي و باستانگرا برخوردار بوده است. زيرا براي ايجاد حس وطن خواهي و سربلندي ملي، بايد به زمانهاي درخشان در گذشتههاي دور تمسك جست و به ايراني امروز گفت كه تو همان هستي، كه روزگاري پايهگذار مدنيت بزرگي بودهاي و بشريت به ايراني مديون است. همچنين به لحاظ نقش آفريني عنصر ايراني از خلوص كافي برخوردار نيست. بدين لحاظ براي تاسيس پيشينه تاريخي بايد سراغ تاريخ باستان ايران رفت و گذشته ايراني را در آن دوران جستجو كرد.(15)
در كل مي توان گفت اين تاريخ پردازيها، دقيقا در جهت ساختن پيشينهاي قابل دفاع و در عين حال غرورآفرين است.
در پيشينهسازي پروژه هويت سازي، ايراني چند دوره مهم را به عنوان دوران افتخار پشت سر گذاشته است: نخست، عصر باستاني كه «بهشت گمشده ايراني» است، دوم، دوران «تجديد استقلال ايران» كه دوره هاي طاهريان، صفاريان و سامانيان را در بر مي گيرد و سوم عصر «تجديد مليت ايران» كه روزگار سلطنت صفويان را شامل مي شود.
پس پرداختن به تاريخ و مدد جستن از آن براي ساختن مليت و هويت ايراني، تدوين تاريخ ايران به اسلوب مورخان و مطابق دغدغههاي علمي آنان نبود. تاريخ، سرگذشت اكنون بود و نه گذشته، در هيئت امروزي و صورت گذشته. (16)
ناسيوناليسم و پروژه ملت سازي كه در دوران پهلوي اول و گفتمان هويتي متجددان ظاهر شد، تاريخي را كه اكثر ساختگي و دور از واقعيت بود، به عنوان ابزاري براي پيشبرد پروژه ملت سازي و هويت سازي مورد استفاده قرار داد.
هابزباوم در اين رابطه مي گويد: "... [ملت و ناسيوناليسم] به رغم تازگي تاريخي شان، نوعي تداوم با گذشته مطبوع برقرار مي كنند و «تاريخ را چونان وسيله مشروعيت بخش اقدام خود و ساروج انسجام گروهي به كار مي گيرند» به زعم وي، اين تداوم اغلب جعلي است.(17)
د. ميهن دوستي و شاه پرستي
نجات مادر وطن از دست اجنبي ها و نا اهلان، هسته اصلي ناسيوناليسم ايراني در دوره پس از جنگ جهاني اول را تشكيل مي داد. دوره سلطنت مطلقه رضا شاه، بين ميهن دوستي و شاه پرستي، هم ذاتي در نظر گرفته شد و اين دو قرين يكديگر و دوقلوهاي ايراني در گستره تاريخ به حساب ميآمدند. در رابطه با اين مورد در كتابهاي درسي آن دوران نوشته شده: "پدران ما هميشه شاه پرست بوده اند و به فرزندان خود همواره مي گفته اند: اول خدا، دوم شاه. فردوسي مي گويد: چه فرمان يزدان چه فرمان شاه."(18)
در اين نگاه، هويت ملي همان مفهوم كهن ايرانشهر است كه نگاهبان آن نظام شاهنشاهي است كه در واقع مصداق فره ايزدي پادشاه ايران در دوره ساساني مي باشد و با پادشاهي تعين مي يابد.(19)
حال با دقت مي توان دريافت اگرچه در گفتمان هويتي حاكم در جمهوري اسلامي موارد ذكر شده براي گفتمان هويتي تجددطلبان دوره پهلوي اول با همان ويژگيها به طور كامل وجود ندارد، اما مواردي چون تكيه بر زبان فارسي، نژاد آريايي و ايراني همگن و فاقد اختلاط، و هچنين مراجعه به تاريخ باستان، باستانگرايي و ميهن پرستي همچنان به قوت خود باقيست و تنها در اين ميان شاه پرستي از ميان عناصر مذكور حذف شده است.
در كل ميتوان گفت عليرغم اينكه تلاشهاي حاكميتها از حدود 90 سال پيش تاكنون، حذف و يا ناديده انگاشته شدن هويتهاي ملي محلي بوده، اما نه تنها موفقيتي در اين خصوص حاصل نشد، بلكه با پديدهاي جديد به نام ناسيوناليسم ستنيزهجو مواجه شدهايم.
و در اين خصوص اسميت معتقد است: "... تدوين اسطوره همگون ساز به دست نخبگان حاكم ممكن است گروه هايي را كه از يكسان پنداشتن خود امتناع مي ورزند، دچار بيگانگي كند. وي براي توضيح اين نكته به تجارب دولت هاي جديد آسيا و آفريقا اشاره مي كند و اظهار مي دارد كه در بسياري از موارد هم آميزي قوم ها از طريق هويت ملي سرزميني روي نداده است بلكه شكاف هاي عميق و خصومت هاي قومي تداوم دارند كه وجود خود دولت ها را نيز تحديد مي كنند. در موارد ديگر، تلاش مقامات دولتي براي ايجاد هويت ملي متجانس، از سوي گروه هاي هدف، سركوب يا حتي «قوم كشي» يا نسل كشي تلقي شده است و آنان را در مقابل، اگر نه به خشونت غير قانوني، دست كم به مقاومت توده اي دست يازيده اند.(20)
- اس سي دوب، ارتباطات و ملت سازي، فصلنامه مطالعات ملي، سال اول شماره 1، ص 171
- آيزايا برلين، سرشت تلخ بشر، ليلا سازگار، انتشارات ققنوس، ص 40
- رولان برتون، قوم شناسي سياسي، ناصر فكوهي، نشر ني، ص 219
- سيد رضا سيد صالحي، انسجام ملي و تنوع فرهنگي، پژوهشكده تحقيقات استراتژيك، ص 286
- محمد علي اكبري، تبارشناسي هويت جديد ايراني، انتشارات علمي و فرهنگي،ص 252
- گفتارهايي درباره زبان و هويت، به اهتمام حسين گودرزي، موسسه مطالعات ملي، ص 102
- اكبري، ص 253
- ماهنامه آينده، شماره 2، سال چهارم، ابان 1338 هجري شمسي
- علي مرشدي زاده، روشنفكران آزري و هويت ملي و قومي، نشر مركز، ص 176
- برتون، ص 189
- جبهه ملي ايران، سعيد صمدي پور، مركز اسناد انقلاب اسلامي، ص 40
- احمد گل محمدي، جهاني شدن فرهنگ-هويت، نشر ني، ص 134
- اكبري، ص 255
- تورج اتابكي، ايران و جنگ جهاني اول، نشر ماهي، ص 164
- اكبري، ص 257
- همان، ص 260
- اوموت اوزكريملي، نظريه هاي ناسيوناليسم، محمد علي قاسمي، موسسه مطالعات ملي، ص 145
- اكبري، 260
- حسين گودرزي، ص 102
- اوزكريملي، ص 154
بؤلوم :
یازار : محمد امين